بابا و دخترش

بابا و دختراش

Friday, February 28, 2003

ثمره نظم نوين جهانی برای عراق




بوش از اينکه او را با وجود رعايت نکردن مقررات لباس رسمی به جلسه سخنرانی راه داده اند تشکر کرد

اخبار ديروز بی بی سی از سخنرانی بوش بسيار جالب توجه بود بخصوص اين قسمت هاش:
جرج بوش، رييس جمهوری آمريکا گفته است عراق بعد از جنگ الگويی از آزادی برای ساير مناطق خاورميانه خواهد بود.

وی گفت هر گونه آينده ای که مردم عراق برای خود انتخاب کنند از زندگی در کابوسی که صدام حسين برای آنها ايجاد کرده، بهتر است.

رييس جمهوری آمريکا گفت سرنگونی صدام حسين برای ميليون ها نفر اميد و پيشرفت به ارمغان خواهد آورد.

آقای بوش افزود آمريکا نمی خواهد که مدت طولانی بر عراق حکومت کند و فقط تا زمانی که لازم باشد در اين کشور باقی خواهد ماند.

برای من که باور کردنی نيست يک رئيس کشور به اين راحتی از حکومت کشورش بر کشور ديگری در آن سر کره زمين سخن بگه . اينجور که پيدا ست پيشگويي استيوان اسپيلبرگ در جنگ ستارگان درباره بوجود آمدن يک امپراتوری بزرگ و استعمارگر که مسلط به همه دنيا است داره به حقيقت می پيونده. حتما بعد از شروع استعمارگری نوبت شروع بنده داری جديد خواهد بود.

چلچله ها شما از اين چيزها ناراحت نشيد فقط يادتون باشه تا آمدن بهار21 روز ديگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, February 26, 2003

نوشته ديروز من باعث شد که ليلا ليلی يادی از اين دوست ناديده اش بکند و يادآوری کند ماجراهايي که منجر به آشنايي ما در وبلاگستان شد. يادمه که اون روزها در جواب دوستانی که از وجود اين اختلاف نظر ها در وبلاگستان ابراز ناراحتی می کردند می گفتم ما در حال تمرين دموکراسی هستيم و بايد اين هزينه ها را به جان خريد . امروز می بينم گرچه بنا بر اصل معروف بقای اختلاف نظر و درگيری بين ايرانی ها ( = اختلاف نظر بين ايرانی ها بوجود نمی آد و از بين هم نمی ره بلکه از محفلی به محفل ديگر منتقل می شود !) اين درگيری ها تمومی ندارند ولی برخورد های آدم ها با هم حساب شده تر و منطقی تر شده و اينطور که بنظر می آد ما کم کم داريم مراحل ابتدايي رو با موفقيت تموم می کنيم و ممکنه چند سال ديگه وارد مرحله بعدی هم بشيم. برخورد خوب ليلا و دوستان ديگران در بحث با ديگران که تجربه اين بحث ها رو ندارند من رو وادار می کنه که از اونها به خاطر اين پيشرفت بزرگی که نصيب دنيای مجازی ما کردند تشکر کنم نه از طرف خودم و همسن و سالان خودم که جواني مان در دوران بحث های گوناگون و بی حاصل گذشت بلکه از طرف دخترم و هم سن و سالانش که چشمشان به اميد آينده روشنی است که ما برايشان تدارک می بينيم. آری ليلا جان من هم اميدوارم که سال ديگر را با شعاری نظير «زنده باد شادماني» شروع کنيم .

چلچله ها فراموش نکنيد تا آمدن بهار فقط 23 روز ديگه مانده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, February 25, 2003


امروز داشتم از يک کوچه ای می گدشتم ديدم دم در يک خونه ای يک تابلو گذاشته بودند با اين مضمون: مــرگ بــر دلـتـنــگی
. يک عده ای هم اونجا جمع شده بودند . يکی می گفت: جل الخالق!
ديگری می گفت : خيلي خوبي .خيلي زياد... .
سومی می گفت :يادم هست، يادت نيست؟ .
چهارمی می گفت : لازم است بار ديگر اين حقيقت تازه را تکرار کنم؛ خيلي خوبي خيلي زياد...
پنجمی : دلم تنگه براي گريه کردن ...
(ديگه حساب اش از دستم در رفت ) : دوست من مدتي برو سفر ...
- اگر دلتنگي هم برود ديگر چه ميماند ...
- من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي که....
- درود بر دلتنگي
- بگذاريد ما به كار و زندگيمان برسيم
- زنده باد اصول تغيير ناپذير! -
- کاسه ي صبوريشان بزرگ باد!
- چرا فضاي وبلاگ شهر انقده سنگينه ؟

و از همه جالب تر برايم اين نوشته بود :
مخلص همه ي گردالي هاي قلمبه ي عالم
چقدر افسوس خوردم که در انجمن گردالی های قلمبه ی عالم ثبت نام نکرده بودم ولی اشکال ندارد بلاخره يکی هم پيدا می شود قربان صدقه ما برود! من آخر نفهميدم اين دلتنگی از ايادی استکبار جهانی است يا از مزدوران صدام حسين کافر ولی هرکه هست خيلی آدم واردی است چون هم فضای شهر را سنگين کرده و هم بلايي به سر ساز ها آورده و هم مردم را از کار و زندگی شان انداخته و کاسه بعضی ها را کوچک کرده و هزار و يک اقدام جنايتکارانه ديگر هم کرده که اسنادش را به دلايل محرمانه بودن نمی شود رو کرد.ولی با جديتی که من در اين مردم ديدم اين دفعه ديگر نمی تواند از دست اينها جان سالم بدر ببرد. پس با شدت شعار می دهيم: مرگ بر دلتنگی.


:

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, February 24, 2003

مامان خانمی عزيز توی وبلاگ اش از باباهای وبلاگستان پرسيده چه احساسی داشتند وقتی که اولين بار فرزندشون رو ديدند.مشابه اين سوال رو من مدتها پيش جواب داده بودم ولی چون برای بهاری شدن فضای وبلاگ لازمه دوباره اينجا می آرمش با تشکر از مامان خانمی عزيز و با آرزوی اينکه کوچولوی نازشون به زودی و به سلامتی به جمع ما بپيونده و ما هم بفهميم که بابا و مامان اش چه احساسی داشتند وقتی که اولين بار اونو ديدند.

سالها پيش انوقت ها که کمي بچه تر بودم بهترين دوراني که داشتم عيد بود و تعطيلات عيد. يادمه که بيشتر اون سالها دم دماي عيد که مي شد يک چيزي توي دلم خوشي رو مي آورد و سرزندگي. نمي دونستم چي بود ولي خيلي دنبالش گشتم حتي تو قصهء عمو نوروز. نمي دونستم اين حامل خوشي همون عمو نوروزيه که ننه سرما منتظر ديدنشه يا پرستو ها و چلچله ها اند. شايدم بنفشه ها و سنبل ها وشب بوهايي اند که بابا خريده بود يا داشت توي باغچه حياط مي کاشت. عطر اون گلها با عطر شيريني هاي خانگي مادر و مادر بزرگ چيزهايي نيست که از يادم بره. وقتي مادر سمنو مي پخت پدرم کمک اش مي کرد تا شيرهء گندم هاي سبز شده را بگيره. مادر بزرگم داشت داشت خمير کماج و شيريني ها رو درست مي کرد گاهي هم شعر سمنو پزي نسيم شمال رو برامون مي خوند "ننه جان من سمنو مي خواهم . يار شيرين دهنو مي خواهم...." من اون شيريني ها رو خيلي دوست داشتم. قطاب و نون برنجي و نون گردويي ها که گرم گرم مي خورديمشون . اما شادي و خوشحالي من علت ديگه اي داشت. يادمه بيشتر اون سالها عيد رو ميرفتيم شمال خونه مادر بزرگم يک جايي اطراف لاهيجان. چقدر خوشحال مي شد اون پيرزن. يادمه يک شب .شب چهارشنبه سوري رسيديم اونجا همون ديروقت شب برامون آتيش درست کرد تا از روش بپريم. آخه آخر سال بدون چارشنبه سوري شگون نداشت. سرخي و گرمي شعله هاي آتيش آن شب با مزه پلويي که فردا برامون روي هيزم مي پخت يادم نميره. اما اونها هم همهء اون چيزي نبود که براش خوشحالي مي کرديم. حتي هم بازي شدن با پسر عمه ها و دختر عمه ها اون موضوعي نبودکه دنبالش مي گشتم حتي همبازي شدن با اون دختر عمه اي که از همه به من نزديکتر بود همونکه هرسال عيد با هم بوديم همونکه هنوز گرمي دست هاشو يادمه وقتي با عصبانيت دست شو توي دستم گرفته بودم . همون شبي که دنبال بادکنکش دويده بود وسط خيابون . از دست اش عصباني بودم يادمه .اين رو خوب يادمه .اون موقع من هنوز شيش سالم نشده بود اما اون مدتي بود که پنج سالگي رو تموم کرده بود. قيافه متعجب اش يادمه همون چشم ها گرد بهت زده و همون دهن نيمه باز. اونها رو يادمه چون سالها دنبال اونها گشتم . سالها دنبال دختري مي گشتم که اون نشوني ها رو داشته باشه . . هيچوقت خوشحال تر از اون موقعي نبودم که اونها رو پيدا کردم . همون خوشحالي بود که سالها دنبالش مي گشتم. همون خوشحالي عيد. همون نويد آمدن بهار. همون عطر گلهاي بهاري. همون خوشحالي ديدن اولين شکوفه هاي درختهاي باغچه. اون نشوني ها , همون چشما وهمون دهن نشونيهاي دخترکوچولويي بود که هنوز چندماهي از به دنيا آمدنش نمي گذشت. همون دختر کوچولويي که صبح يک روز بهاري روي تخت کنار مادرش خوابيده بود . چشماش بسته بود ولي همون چشماي گرد رو برام تداعي مي کرد. دهنش باز بود و همون حالت رو داشت. مادرش هم همون نشوني ها رو داشت. چهره اش کمي تغيير کرده بود اما هنوزم نشوني هاي بچه گي شو به صورت داشت.اون هنوز براي من دختر عمه اي بود که از سالهاي قبل مي شناختم هرچند حالا آسايش زندگي ام بود و مادر دخترم بود . دختري که در وجودش معني بهار رو فهميدم ومعني آفرينش رو فهميدم . فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ


چلچله ها تا آمدن بهار فقط 25 روز ديگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, February 19, 2003

نمی دونم اشکال امروز از بلاگره يا مشکلی برای صفحه من پيش آمده که نشون داده نمی شه در هر حال اين مطالب رو داشته باشيد تا بعد:

کاسپارف با رايانه مساوی کرد

اينترنت، جبهه تازه جنگ های نوين؟

تهيه دقيق ترين نقشه کيهان، 'اثبات' نظريه انفجار بزرگ

روبات تقليد کار

گوگل عاملی برای رشد پديده وبلاگ؟

توضيحات تکميلی : ظاهرا امروز سايت بلاگر مشکلی پيدا کرده و تعدادی از وبلاگها رو نشون نمی ده. اگه وبلاگ شما هم از اون دسته است کافيه که يک مطلبی رو پست و پابليش کنيد بعد از مدتی درست می شه. مال من که اينجوری درست شد.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, February 18, 2003


نيلوفر در کتابخانه!

يکی از کارهای خوبی که در بيشتر مراکز خريد و شاپينگ سنتر های استراليا انجام دادند در نظر گرفتن يک کتابخانه عمومی در حوالی اونها است. اين کتابخانه ها که عموما مجانی هستند سرويس های بسيار خوبی از جمله دسترسی به اينترنت و ايميل - تماشای CD و DVD روی کامپوتر - دسترسی به آرشيو مجلات و روزنامه ها روی ميکروفيلم و ....را به افراد مختلف و از سنين مختلف ارائه می کنند. شايد بهترين سرويس اونها برای خانواده هايي که به قصد يک خريد طولانی به اونجا آمدند سرويس مربوط به کودکان باشه که در بعضی از اين کتابخانه ها وجود داره. مدتی بود که می خواستم نيلوفر رو به کتابخونه ببرم تا اينکه آخر هفته پيش تور دوچرخه سواری ما به يکی از شاپينگ سنتر های مورد بحث رسيد نيلوفر رو برای اولين بار به کتابخونه عمومی بردم .بخش مربوط به کودکان تشکيل شده بود از يک سری قفسه کتاب به شکل های شخصيت های کارتونی و با رنگ های جالب که برای بزرگتر ها هم جذابيت داشت ( از جمله قطاری به اسم Thomas ) و چند تا مبل و صندلی راحتی بعلاوه يک قاليچه و تعدادی پشتی و متکا برای کسانی که دوست دارند روی زمين ولو بشند و کتاب بخونند و دو تا کامپيوتر و يک پرينتر با تعدادی برنامه مربوط به بچه ها و بلاخره تعداد زيادی کتب بچه ها از جمله کتب مصوری مثل تن تن اون روز وقت ما صرف پيدا کردن چندتا کتاب مصور و کشيدن دوتا نقاشی با کامپيوتر شد که متاسفانه امکان ذخيره کردن اش نبود ولی پرينت اش رو گرفتم تا بعدها برای نيلوفر بمونه. اما فردای اون روز من و نيلوفر دوتايي با دوچرخه رفتيم به کتابخونه مرکزی شهر و هر دو مون عضو شديم ( کارت های عضويت خيلی قشنگی برای بچه ها دارند) و نيلوفر کلی بازی کرد و کتاب تماشا کرد و آخر سر هم يک کتاب Bob the Builder که نيلوفر به اش می گه باب دگيلدر رو امانت گرفتيم و آمديم. در طول راه و بخصوص موقع عبور از پل شهر من همه اش نگران بودم که کتاب از دست نيلوفر بيفته توی رودخونه ولی نيلوفر حاضر نبود حتی يک لحظه هم اون کتاب رو از خودش دور کنه! فکر کنم اين ماجرا هيچوقت از ياد من و نيلوفر بيرون نره



راستی می دونستيد که سايت فارسی تن تن هم به تازگی تاسيس شده ؟



| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, February 17, 2003

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


.

تظاهرات ضد جنگ در استراليا



ديروز و پريروز در سرتاسر استراليا تظاهرات و راهپيمايي هايي در مخالفات با جنگ و به خطر انداختن صلح جهانی برپا شده بود. استقبال مردم از فراخوان گروههای ضد جنگ به حدی بود که موجب شگفتی همه بينندگان شده بود. حدود سيصد و پنجاه هزار نفر در شهر سه مليونی سيدنی و جمعيتی به همين نسبت در شهرهای ديگر استراليا و نيوزيلند چون آدلايد و ملبورن و بريزبين و پرث جمع شده بودند و در مخالفت با جنگ شعار می داند. شعارهايي که در بعضی از موارد به شعارهای ضد جان هوارد هم ادغام شده بود. تکان دهنده ترين صحنه ای که من ديدم بچه های کوچکی بودند که تابلويي با اين شعار را بدست داشتند: ما زندگی را دوست داريم!
آدم های زيادی از سنين مختلف و با عقايد و طرز فکر های مختلف يکجا گرد آمده بودند تا يک پيام را به گوش سياستمداران برسونند : NO WAR
تعدادی از صحنه اون مراسم را در پايين جمع کردم ( برای ديدن عکس بزرگتر روی هر کدوم کليک کنيد) در ضمن بی بی سی هم دعوت کرده که اگه کسی از اون مراسم عکسی با موبايل يا دوربين ديجيتال گرفته براشون بفرسته

در پاسخ به اين راهپيمايي های گسترده در شهر های کوچک و بزرگ استراليا جان هوارد نخست وزير استراليا با قاطعيت اعلام کرد که اين مخالفت ها هيچ تاثيری در تصميمات او برای همراهی امريکا و بريتانيا در حمله به عراق نخواهد داشت..اين قاطعيت همان چيزی است که جان هوارد را تبديل به يک قهرمان ملی کرده اما نه در کشور خود بلکه در اسرائيل !





کسی فکر می کرد تو قطب جنوب هم تظاهرات ضد جنگ برپا بشه . اون هم با شرکت 5 نفر:(يادتون باشه عکاس رو هم بشماريد)


اين هم يک مجموعه ديگه

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, February 11, 2003



اگه می خواهيد بفهميد اين همه ايرانی مقيم خارج کجا جمع شدند و دارند چی رو تما شا می کنند روی عکس بالا کليک کنيد.

با تشکر از راديو پيک زوريخ و جناب کاوه خان اسماعيلی.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin



دانشمند ژاپنی لباس نامرئي را اختراع کرد

يک دانشمند ژاپنی لباسی را اختراع کرد که به نظر می رسد شخص را نامرئی می کند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

گويا اون مطلب مربوط به پناهندگان مورد توجه خيلی ها قرار گرفته . به غير از دوستان وبلاگ عمومی و جارچی که به خواهش من لينک مربوط به اون رو در وبلاگ شون قرار دادند تعدادی از دوستان ناديده هم با ميل خودشون مطالبی مربوط به اون موضوع نوشتند که همين جا از اونها تشکر می کنم. ليست اونها از اين قراره :
1- جارچی
2- وبلاگ عمومی
3- پ مثل پناهنده
4- سايت خبری روشنگری
5- بی عنوان : پايگاه خبری - تحليلی دفتر مطالعات سياسی دانشگاه صنعتی شريف
اگه کسی از قلم افتاده بگيد تا به ليست اضافه بشه.
6-پناهندگي
7- آهوی سه گوش اجتماعی

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, February 07, 2003




ليلای ليلی. با عکس های خوشمزه اش دهن من رو که آب انداخت شما رو نمی دونم. اگه شما هم مثل من غربت نشينيد و .هوس باقلی شور به سرتون زده اصلا خودتون را ناراحت نکنيد اين هم دستور تهيه باقلی شور در غربت. کی
گفته بابا ها استعداد آشپزی ندارند ( البته بماند که حق اختراع اش مال مامان نيلوفره)

روش درست کردن باقلي شور در غربت:
موارد لازم :
۱- دو بسته يک کيلويي باقلي يخ زده که مي تونيد از بيشتر فروشگاههاي بزرگ توي يخچال کنار نخود فرنگي ها و سيب زميني سرخ کرده هاي يخ زده پيدا کنيد
۲- ميکروفر و ظرف ميکروفر يک عدد!
۳- آب و نمک به اندازه کافي ( اگه آدم با نمکي هستيد کمتر مصرف کنيد)
طرز تهيه:
پاکت باقلي شور يخ زده رو باز کنيد و بزاريد کمي در هواي اتاق بماند. سپس محتويات آنرا در يک ظرف ميکروفر پهن ريخته و آب نمک را به آن اضافه کنيد تا سطح باقلي ها را بپوشاند . درب ظرف را بسته و انرا براي ۵ دقيقه در ميکروفر قرار دهيد ( البته يادتان نرود که آنرا روشن کنيد) اگر بعد از اين مدت هنوز باقلي ها سفت بودند باز هم براي مدتي آنرا حرارت دهيد. باقلي شور در غربت شما آماده است مي توانيد انرا به همراهي دوستان نوش جان کنيد. در صورتي که دوستان مهلت چشيدن دست پختتان را به شما ندادند مي توانيد بعد از رفتن آنها از بسته دوم که در فريز قايم کرده ايد استفاده کنيد. در صورت زياده روي استفاده از شربت دل درد توصيه مي شود.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, February 06, 2003





هواپيما ربايي به شيوه چيني


خبرگزاری فرانس پرس : يک هواپيمای خطوط هوايي چين يکشبه شب گذشته مجبور به فرود اضطراری شد بعد از آنکه يکی از مسافران خود را در توالت هواپيما حبس کرد و از خروج از آنجا سر باز زد! به گفته مقامات اين فرد که پزشکی در يکی از بيمارستانهای چين است اندکی پس از بلند شدن هواپيما چندين بار به توالت رفت و بار آخر بيش از يک ساعت در آنجا ماند.به ناچار مسافران و خدمه پروازی که به رفتار او مشکوک شده بودند در توالت را به زور باز کردند و او را بيرون کشيدند و از آنجايي که نمی توانستند انگيزه او را از اين کار درک کنند تصميم به فرود اضطراری در نزديکترين فرودگاه گرفتند.

روز يکشنبه هم يک مرد بيکار سعی کرد يک هواپيمای خطوط داخلی چين را بدزد و به تايوان ببرد. او که با پاشيدن مقداری سوخت که در قوطی نوشابه مخفی کرده بود چند صندلی را به آتش کشيد بعدا مقهور تعدادی از مسافران و خدمه شد. روز 24 ژانويه نيز يک مرد با روشن کردن فشفشه در يک هواپيمای چينی سعی در هواپيما ربايي و خودکشی کرد !

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, February 05, 2003

من و قوانين ترموديناميک و وراثت!

به نظر شما قوانين ترموديناميک چه ربطی به وراثت دارند؟
امروز ديدم که مريم از مشکل کمد اش با قانون سوم[دوم؟ ] ترموديناميک نوشته بود ياد خودم افتادم چون من در مورد اينجور مشکلات خيلي تجربه دارم.خوشبختانه بعد از ازدواج با مامان نيلوفر يکسری از اون مشکلات يک دفعه حل شد . يعنی تا مدتی از ترس ايشون ديگه درجه آنتروپی من به صفر رسيده بود [نقض قانون سوم] ! اما ديروز دوباره مامان نيلوفر داشت شکايت می کرد که "اين دختره همه کارهاش به تو رفته هيچکدومتون عادت نکرديد يه چيزی رو سر جای خودش بذاريد . همه اش بايد يه نفر دنبال سرتون بدوه و ريخت و پاش های شما رو جمع و جور کنه!". خوب انگار قوانين ترموديناميک هم با وراثت منتقل می شه! نظر شما چيه ؟

------------------------------------------------------
خلاصه ای از قوانين ترموديناميک برای اونهايي که مثل من کم حافظه اند:
قانون صفرم: دو جسم هم دما با جسمي سوم، خود با يكديگر هم دما هستند.
قانون يكم: انرژي دروني تفاضل انرژي حرارتي داده شده به سيستم و كار گرفته شده از آن است.
قانون دوم: هر سيستمي همواره در جهتي حركت مي كند كه مجموع آنتروپي سيستم و محيط افزايش پيدا كند ( يا هنگامي كه دو جسم گرم و سرد در مجاورت هم قرار مي گيرند، حرارت از جسم گرم به جسم سرد منتقل مي شود، نه برعكس).
قانون سوم: صفر مطلق دمايي حديست، و هيچگاه نمي توان به آن رسيد، يا از آن پايينتر رفت.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, February 04, 2003



يادداشت ديروز من در وبلاگ وبگرد اشاره ای هم به مشکلات پناهندگان در استراليا داشت که سينا در ضمن پاسخی که برای من نوشته بود(هرچند که بعدا آن قسمت را حذف کرد) اشاره ای هم به آن داشت. مشکلات پناهندگان در استراليا يک مشکل حاد و جدی شده که به قيمت از بين رفتن جانهای زيادی و از بين رفتن زندگی هايي به روند رو به رشد خود ادامه می دهد. من با وجود اينکه يک پناهنده نيستم ولی بدليل زندگی در استراليا با شرايط ومشکلات اين گروهها آشنا هستم . متاسفانه خيلی ها در ايران تحت تاثير شايعات و دروغ پردازی هايي از اين دست فکر می کنند که با پناهنده شدن به استراليا فورا صاحب يک زندگی خوب شامل خانه و ماشين و حقوق کافی بدون نياز به کار می شوند. در حاليکه واقعيت چيز ديگری است. تمام متقاضيان پناهندگی غيرقانونی ( آنهايي که با کشتی وهواپيما و ... به طور غير قانونی به خاک استراليا وارد می شوند) در استراليا به محض درخواست پناهندگی به کمپ پناهندگان فرستاده می شوند ( به جز آن عده ای که در همان اول کار حايز شرايط نباشند که زندانی يا اخراج می شوند) و تا زمان بررسی تقاضايشان که ممکن است حتی 2 يا 3 سال هم طول بکشد در آنجا می مانند و اگر تقاضايشان پذيرفته نشد

با هماهنگی با کشور مبدا به آنجا برگردانده می شوند يا تا زمانی که هماهنگی انجام شود در کمپ می مانند. .مسايل پناهندگان و برخوردی که دولت استراليا با اين گروه از مردم می کنند از يکی دو سال پيش به يک مسئله جدی بدل شده . دولت جان هاوارد سياست سخت گيرانه ای را عليه اين دسته از پناهجويان اتخاذ کرده و روز به روز حلقه را بر آنان تنگ تر می کند . از انتقال کمپ های پناهندگان به نقاط دور افتاده و خالی از سکنه و بد آب و هوای استراليا گرفته تا ضرب و شتم و بدرفتاری با آنان. اين سياست های دولت و بخصوص برنامه های فليپ رداک وزير مهاجرت اين کشور زير شديد ترين انتقادات از طرف مجامع داخلی و خارجی است. حتی چند وقت پيش دختر اين آقای وزير که وکيلی 30 ساله است و از قبل اعتراضاتی را در مخالفت با سياست های پدرش انجام داده بود استراليا را به دليل اعتراض به اين سياست ها ترک کرد!خروج جنجالی او که به همراه مصاحبه اش با شبکه های تلويزيونیABC با اين جملات در مورد انگيزه اش از خروج از استراليا به پايان می رسيد : من بسيار به رفتن و کار کردن در يک کشور متمدن علاقمند شده ام ولی دليل ديگری پشت خروج من نهفته است. من اينجور فرض می کنم که اين يک فرار است از آنچه که من به عنوان سرکوبی روزانه نام می برم و ناشی از سياست هايي ست که پدرم درگير آنهاست
آنجه دولت جان هوارد را قادر به رويارويي با اين موج کسترده انتقادات کرده است چهره ای است آنها از پناهندگان غيرقانونی به مردم استراليا نشان می دهند. در اوج رقابت های انتخاباتی دوره قبل جان هوارد وبرخی از وزرای کابينه او ادعا کردند که در يکی از کشتی های پناهندگان غير قانونی افرادی برای مجبور کردن نيروی دريايي استراليا به صدور اجازه ورود آنها به کشور فرزندان خود را به دريا انداخته اند. اين ادعا با نشان دادن عکس کودکی که توسط دو نفر نجات داده می شد بارها و بارها از شبکه های مختلف خبری پخش شد و خشمی که اين حرکت در مردم استراليا ايجاد کرد به جان هووارد کمک کرد که از رقيب سرسخت خود کيم بيزلی پيشی بگيرد و سياست های سختگيرانه خود را به کرسی بنشاند. اما سال گذشته در چنين زمانی دولت جان هوارد درگير رسوايي ناشی از آن عکس ها شد. حزب مخالف با انتشار عکس های ديگری از آن واقعه نشان داد که در حقيقت کشتی پناهندگان دقايقی قبل از آن غرق شده بوده و نه فقط آن کودک بلکه تمامی مسافر آن کشتی پوسيده ( مثل همه کشتی های پناهندگان غير قانونی) در حال غرق شدن بودند و ادعای هووارد و ديگران فقط يک بهانه تبليغانی بوده.
روزنامه های زيادی در اين باره مطلب نوشتد ولی ديگر برای تغيير دادن نتيجه خيلی دير بود![بهترين مجموعه را می توان در اين سايت کنار هم ديد]
به هر حال به نظر من اين حق مردم و دولت استراليا است که در مورد پناهندگان غيرقانونی هر گونه تصميمی را که صلاح می دانند بگيرند اما کم نيستند کسانی که قصد خروج ازکشورهای خود را برای پيدا کردن زندگی بهتر و اميدبخش تر برای خودشان و فرزندانشان دارند ولی بهتر است به جای تلاش برای پناهندگی غيرقانونی به استراليا راههای بهتر نظير مهاجرت را امتحان کرد.






گوشه ای از گزارشات خبری در مورد وضعيت پناهندگان در استراليا:
1-كشتي حامل 365 پناهجو در آبهاي استراليا غرق شد
2- اوايل مهرماه گذشته سه پناهجوی سوماليايي از مقامهای مهاجرت استراليا خواستند که آنها را به کشورشان بازگردانند . اين سه پناهجو گفتند حاضرند مرگ يا شکنجه در سومالی را تحمل کنند اما ديگر به آن وضع و ماندن در کمپ پناهندگان پيش از رسيدگی به تقاضايشان ادامه ندهند.‏‎ [ادامه...]
3- از اواسط سال ٢٠٠٢ دولت استراليا طى يک سياست ضد انسانى اقدام به بستن اردوگاههاى پناهندگى و انتقال پناهجويان مستقر در اين اردوگاهها به مناطق تحت کنترل و متروکه کرده است. دولت به بهانه انتقال اردوگاهها به مراکز دور از شهرهاى بزرگ عملا متقاضيان پناهندگى را بازداشت و به اجبار به اردوگاههاى ويژه که بشدت توسط پليس کنترل شده و در مناطق غير مسکونى و بخشا بدون امکانات زيستى مناسب مى باشد، منتقل کرده است[ادامه...]
4- دولت استراليا متهم شده است كه به دليل نگهداری فرزندان پناهجويان در بازادشتگاه، عملا مرتكب كودك آزاری شده است[ادامه...]
5- يك دختر سي‌سالة ايراني به نام كلارا كه سه سال پيش به استراليا پناهنده شده بود و در كمپ پناهندگان به سر مي‌برد، توسط افرادي ناشناس ربوده و با طناب خفه شده جسدش را در فاضلاب رها كرده‌اند[ادامه...]
6-شکنجه و آزار پناهجويان توسط ارتش استرالياروز سه شنبه گزارشى توسط سازمان ديده بان حقوق بشر در ٩٤ صفحه انتشار يافت که افشاگر برخوردهاى خشونت آميز و تکان دهنده ارتش نيروى دريايى استراليا نسبت به پناهجويان ميباشد. اين گزارش که براساس اظهارات شاهدان عينى تنظيم شده بيش از هر چيز ماهيت ضدانسانى سياست پناهندگى دولت استراليا را نشان ميدهد. در اين گزارش تکان دهنده به موارد زيادى از برخوردهاى خشونت آميز نيروى دريايى استراليا به پناهندگان اشاره کرده که مهمترين آنها شامل ضرب و شتم پناهجويان با باتومهاى الکتريکى، بيهوش کردن پناهجويان با گازهاى بيهوش کننده و حبس پناهندگان در کابينهاى کوچک قايقهاى ماهيگيرى ميباشد[ادامه...]
7- Tampa captain's tale of woe
8- Leaked photos reveal the truth about children overboard

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, February 03, 2003

چندوقت پيش کاپوچينو يک مصاحبه با محمد علی ابطحی مشاور رئيس جمهور انجام داد که گزارش اون توی شماره قبل کاپوچينو چاپ شد. امروز هم ديدم که رجبعلی مزروعی نماينده اصفهان و عضو انجمن صنفی مطبوعات و کريم ارغنده پور عضو ديگر همين انجمن در پاسخ به يادداشت وبگرد دو نا يادداشت توی وبلاگ اش نوشته اند. اين يک نکته از اين نظر که نوعی برسميت شناختن وبلاگ و وبلاگ نويسان برای اولين بار از طرف مسئولين مملکت محسوب می شه موضوع جديد و خيلی مهميه که نيايد از کنارش به سادگی گذشت. من طی يادداشت هايي اون رو توی کاپوچينو و وبلاگ وبگرد گوشزد کردم و ديدم که بلاخره امروز هودر هم به اش اشاره کرده بود . اميدوارم که دگر وبلاگ نويسان هم اهميت اين موضوع رو به ديگران گوشزد کنند چون از اين فرصت هم می توان نتيجه مثبت گرفت و هم منفی.

[email
| web ]
  بابا و دخترش

 

باور نکردني بود. اين جور که معلومه وبلاگ نويسي توي ايران خيلي بيشتر اون چيزي که در نظر اول بنظر مي رسه رسوخ کرده . بحث اين نيست که يک سري آدم هاي مهم و معروف مملکتي وبلاگ خوان اند بلکه مهم اينه که به اين موضوع در جمع اعتراف مي کنند. در حقيقت به معني به رسميت شناخت رسمي وبلاگ و وبلاگنويسي از طرف دولته. اين موضوع کوچکي نيست.فکر مي کنم با اين سرعتي که اين موضوع داره پيش ميره به زودي تاثيرات اون رو توي جامعه ببينيم البته اميدوارم که تاثيراتش مثبت باشه
 
Jan 23 2003, 10:27 pm [+]







[email
| web ]
  بابا و دخترش

 


خوب حالا که تموم شد بايد بگم آره قسمت دوم اش خیلی با قسمت اول تفاوت داشت (همونجوری که خودتون هم اولش گفتيد) ولی باز هم اين نکته اش خيلی مهمه که نشون داديد وبلاگ و وبلاگ نويسي در سطوح بالای حکومت به طور رسمی مورد شناسايي قرار گرفته واين نکته خيلی مهمیه که می تونه تاثير مهمی هم در سرنوشت مملکت بازی کنه!
 
Jan 31 2003, 03:05 am [+]







[email
| web ]
  بابا و دخترش

 



با نظرت در مورد اينکه وبلاگ ها حالا ديگه از طرف مقامات حکومتی در ايران به طور رسمی شناسايي و به رسميت شناخته شده اند کاملا موافقم و همانطوری که در يادداشت هاي کاپوچينو نوشتم اميدوارم که اين موضوع سبب نتايج خوبی بشود. در مورد اشاره ات به خانمی از مسئولان انجمن صنفی که به استراليا آمده من نظر آقای مزروعی و ارغنده پور را قابل قبول تر از حرف شما می بينم چون برای کسانی که امروز در استراليا زندگی می کنند و شاهد گزارش های هر روزه مطبوعات از خودکشی ها و اعتراض ها و مشکلات هر روز کسانی هستند که به اسم پناهنده وارد استراليا شده اند ولی زنداني کمپ های پناهندگان استرالياهستندآدم بايد واقعا ديوانه باشد که در استراليا پناهنده شود! اين نکته قابل تقدير است که حاضر شدی کلمه پناهنده را به مهاجر تغيير دهی ولی همانگونه که مورد قضيه فاضل لاريجانی به شما و هودر گوشزد کردم انتظار مردم از شما ها به عنوان وبلاگ نويسان شا خص اين است که به جای تقليد از کيهان وبرنامه هويت کمی هم از روزنامه نگاران غربی و احترامشان به شخصيت افراد ياد بگيريد.( هرچند که اينجا قوانين سختگيرانه دادگاهها هم تاثير مهمی در جلوگيری از دروغپردازی های مطبوعاتی دارد. )
 
February 3, 2003 10:48 AM[+]






| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?