امروز داشتم از يک کوچه ای می گدشتم ديدم دم در يک خونه ای يک تابلو گذاشته بودند با اين مضمون: مــرگ بــر دلـتـنــگی
. يک عده ای هم اونجا جمع شده بودند . يکی می گفت: جل الخالق!
ديگری می گفت : خيلي خوبي .خيلي زياد... .
سومی می گفت :يادم هست، يادت نيست؟ .
چهارمی می گفت : لازم است بار ديگر اين حقيقت تازه را تکرار کنم؛ خيلي خوبي خيلي زياد...
پنجمی : دلم تنگه براي گريه کردن ...
(ديگه حساب اش از دستم در رفت ) : دوست من مدتي برو سفر ...
- اگر دلتنگي هم برود ديگر چه ميماند ...
- من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي که....
- درود بر دلتنگي
- بگذاريد ما به كار و زندگيمان برسيم
- زنده باد اصول تغيير ناپذير! -
- کاسه ي صبوريشان بزرگ باد!
- چرا فضاي وبلاگ شهر انقده سنگينه ؟
و از همه جالب تر برايم اين نوشته بود :
مخلص همه ي گردالي هاي قلمبه ي عالم
چقدر افسوس خوردم که در انجمن گردالی های قلمبه ی عالم ثبت نام نکرده بودم ولی اشکال ندارد بلاخره يکی هم پيدا می شود قربان صدقه ما برود! من آخر نفهميدم اين دلتنگی از ايادی استکبار جهانی است يا از مزدوران صدام حسين کافر ولی هرکه هست خيلی آدم واردی است چون هم فضای شهر را سنگين کرده و هم بلايي به سر ساز ها آورده و هم مردم را از کار و زندگی شان انداخته و کاسه بعضی ها را کوچک کرده و هزار و يک اقدام جنايتکارانه ديگر هم کرده که اسنادش را به دلايل محرمانه بودن نمی شود رو کرد.ولی با جديتی که من در اين مردم ديدم اين دفعه ديگر نمی تواند از دست اينها جان سالم بدر ببرد. پس با شدت شعار می دهيم: مرگ بر دلتنگی.
:
0 Comments:
Post a Comment
<< Home