بابا و دخترش

بابا و دختراش

Wednesday, April 18, 2007

تولدم مبارک!


خوب یک سال دیگه هم گذشت و بابای پیر این وبلاگ باز هم یکسال پیرتر شد! اما نگران نباشید هر چقدر هم پیرباشم با داشتن بروبچه های واقعی و مجازی که به یاد آدم هستند هر روز جوون و جوون تر می شم.

این عکس رو که می بیینید نتیجه یک جشن کوچولوی تولده برای یک بابای گنده! جای شما خالی کیک اش خیلی خوش مزه بود !

مریم جان باز هم ممنون از اینکه به یاد من هستی . چشم به محض اینکه از حال و هوای جشن تولد در آمدم همه این کاغذ رنگی ها رو جمع می کنم

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, April 02, 2007

دوازده بدردر سیدنی - دروغ سیزده - سونامی در استرالیا و باقی قضایا




دیروز اینجا سیزده بدر بود هر چند که درواقع دوازده بدرحساب می شد ولی خوب شما این یه روز رو زیر سبیلی رد کنید. طبق معمول ایرانی های خارج اینقدر متحد و یکپارچه بودند که هر کدوم برای خودشون یه جایی جشن گرفته بودند. خلاصه عده نسبتا به غایت زیادی دور هم جمع شده بودند و زدند و رقصیدند که اینجا یکی دو تا از عکس ها شو می زارم:






یک سری هم به سنگ یادبود کوروش زدیم و از پشت و روش یکی دوتا عکس براتون گرفتم. ملت همیشه در صحنه همینطور مثل مور و ملخ ریخته بودند و داشتند با کوروش عکس می گرفتند ولی خودمونیم نمی دونم چرا پشت کوروش بیشتر از جلوش طرفدار داشت !

این از جلوش :



این هم پشت اش


خلاصه خوش گذشت
امروز هم که شیزده بدر بود اعلام شد که قراره بعضی جاهای استرالیا سونامی بیاد که تا عصر خبری نشد اونها هم کنسل اش کردند شایدم دروغ سیزده بوده.

خلاصه سیزده شما هم خوش باشه

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, March 26, 2007

چلچله ها شاد باشید بهار نازنین باز آمد






یک چند روزی فرصت شد که برای تعطیلات نوروزی به مسافرت برویم که باعث شد در تبریک نوروزی کمی تاخیر ایجاد بشه که امیدوارم که شما به بزرگواری خودتون ببیخشید. امیدوارم که امسال سال بسیار خوبی برای همه شما باشه . ظاهرا سال خوک باید سال عیش و نوش باشه برای همین برای شما این شعرقشنگ فریدون مشیری را انتخاب کردم که امیدوارم خوشتون بیاد:
بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک


شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک


آسمان آبی و ابر سپيد


برگهای سبز بيد


عطر نرگس، رقص باد


نغمه شوق پرستوهای شاد


خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک ميرسد اينک بهار
خوش بحال روزگار


خوش بحال چشمه‌ها و دشتها


خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها


خوش بحال غنچه‌های نيمه‌باز


خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز


خوش بحال جام لبريز از شراب


خوش بحال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگارجامه رنگين نمی‌پوشی بکام


باده رنگين نمی‌بينی به جام


نقل وسبزه در ميان سفره نيست


جامت از آن می که می‌بايد تهی است؛
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم


ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب


ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار


گر نکوبی شيشه غم را به سنگ


هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ


هر روزتان نوروز- نوروزتان پیروز

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, March 16, 2007

پل بزرگ سیدنی 75 ساله می شود


روز یکشنبه این هفته جشن 75 سالگی پل بزرگ سیدنیه. برای همین کلی برنامه مجانی اونجا ترتیب دادند از جمله اینکه تعداد مشخصی می تونند پیاده از یک سر پل به اون سرش ( و دارلینگ هاربور) برند. متاسفانه الان دیگه ظرفیت تکمیل شده و دیگه فرد دیگه ای رو قبول نمیکنند ولی کلی برنامه جالب و مجانی دیگه هست که ملت رو بکشونه اونجا.
پل سیدنی رو همراه ساختمان اپرا ( اپرا هاوس) دو نماد اصلی شهر حتی استرالیا می دونند. توی لیست بزرگترین پل های قوسی دنیا مکان چهارم مال این پله . خیلی ها تو دنیا اون رو از نزدیک دیدند یا از روش رد شدند ( و عوارض رو هم به شهرداری محترم پرداختند) ولی برای اونهایی که از نزدیک اش هم رد نشدند راه دیگری هم برای دیدن اش هست از جمله صحنه هایی از اون که توی فیلم های سینمایی از قبیل : "Finding Nemo", "Inspector Morse", "JAG", "Mad Max Beyond Thunderdome","The Day After Tomorrow", "McCloud", "Mission Impossible 2 (MI:2)", "Supernova", "Independence Day", "Lost" ,"Water Rats" به نمایش در آمده. به غیر از اون چندتایی وب کم هم از دور و بر اون به طور آن لاین تصویر برداری می کنند که یکی رو می تونید اینجا ببیندید و خودتون کنترل دوربین رو برای چند لحظه بدست بگیرد و حسابی اطراف رو بچرخید

پل رو روز 19 March, 1932 به طور رسمی افتتاح کردند که می تونید عکس های هوایی اون موقع رو اینجاببینید ولی از اون جالب تر عکس های موقع ساخت شه که یکی اش رو اینجا می ذارم:

یکی از کارهای مورد علاقه توریست ها بالا رفتن از پله که برای اونهایی که از بلندی نمی ترسند باید خیلی جالب باشه بخصوص موقع طلوع یا غروب خورشید. یک تیکه از فیلم اش رو می تونید اینجا ببینید ( نیاز به اینترنت اکسپلورر داره با فایرفاکس کار نمی کنه(

برای اونهایی هم که به جای بالای پر با زیرش کار دارند اینجا مطالب جالبی هست!

خلاصه اینکه اگه این یکشنبه ای بیکارید پاشید بیایید سیدنی کلی برنامه جالب هست که ببینید ( برای دیدار وبلاگی هم فرصت خوبیه(
****

برای خالی نبودن عریضه این دوتا کلیپ(فیلم 1 - فیلم 2) رو از این شاعره امریکایی -فلسطینی گوش کنید ( برای اونهایی که داخل ایرانند : فیلم 1 - فیلم 2) این هم متن شعر اول و متن اون یکی دیگه
****
چلچله ها کماکان شاد باشید و شادی کنید چون تا آمدن بهار فقط 5 روز دیگه مونده گرچه از فرزندخواندههای وبلاگی من فقط درویش بینوای با معرفت سری به من زده ولی هنوز از مریم آسمان آبی خبری نیست!

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, March 15, 2007

حرفهای بالای 18 سال ;-)


اون ماجرای سفیر اسراییلی که پلیس لخت و خراب پیداش کرده بود رو بلاخره امروز تو اینترنت پیدا کردم. ماجرا از این قراره که جناب ایشون که برای اولین بار به سمت سفیر به یک کشور خارجی اعزام می شند رو یک روز پلیس مست و لخت و عور توی حیاط خونه اش پیدا می کنه که تنها چیزی که تن اش بوده همون تسمه های چرمی معروفی بوده که توی شکل می بینید. تازه وقتی پلیس اون گوی بزرگ رو از دهن ایشون بیرون کشیده جناب سفیر قادر به حرف زدن شده و خودش رو معرفی کرده. فعلا که در اولین اقدام ایشان به کشور متبوع فراخوانده شده و احتمالا همانجا خواهد ماند
****
اون جوک 3 تا بچه مدرسه ای یک قسمت دوم هم داره که بازم تو وبلاگ هاله نوشتم. اگه طالبید بشتابید!
****
ببینم کسی از شما تعبیر خواب و این قضایا رو بلده؟ دیشب یه خوابی دیدم صبح که برای عیال تعریف کردم با ... (از آوردن نام وسیله مورد بحث به جهت بد اموزی معذوریم) تهدید به قتلم کرد! شما ها اگه چیزی می دونید یه ندایی بدید:
دیشب خواب دیدم که رفته بودم خواستگاری یه خانمی که به نظر آشنا می آمد (نمی دونم تو دنیای واقعی دیده بودم اش یا مجازی) داشتیم با هم حرف می زدیم که خدمتکار خونه آمد ما رو دید . متاسفانه شرایط یک کمی همچین مشکوک آمیز بود (بابا فقط یک کمی ... شما چرا اینقدر اخلاق تون فاسده) خلاصه بنده رو راهنمایی کردند خدمت جناب پدر که شخص بسیار خوب و نازنینی بود از همونهایی که یک رب دشامبر قهوه ای و پیپ و ریش پرفسوری و سری کمی تا اندکی خلوت دارند! خلاصه ایشون هم بنده رو اشتباهی به جای یکی دیگه از دوست پسر های دختر شون که فرزند یکی از کارخانه داران معروف بود گرفتند و مقادیر متنابهی در باب ازدواج و تجارت و شراکت بعد از اون داد سخن دادند . تا اینکه بنده با لطافت موضوع رو به ایشون حالی کردم و فلنگ رو بستم. حالا می شه لطفا یک شیر پاک خورده ای که دست اش تو رمل و اسطرلاب هم هست یه ندایی بده ببنیم این ارجیف سر پیری یعنی چی؟


****

یادم نبود وبلاگ هاله تو ایران فیل تره اصل هر دوتا جوک رو اینجا بخونید:
جوک اول :
می گند یه روز ۳ تا پسر مدرسه ای دیر می رسند کلاس. معلم شون می گه حسن تو چرا دیر آمدی ؟ حسن می گه خانم ما توی راه یک کار خداپسندانه کردیم.
معلم: چه کاری؟
حسن: خانم اجازه ! یک پیرزنی این ور خیابون بود ما دست اش رو گرفتیم بردیم اش اونور
معلم: خوب اشکالی نداره تو برو بشین. حسین تو چرا دیر آمدی؟
حسین : خانم اجازه ما هم داشتیم به حسن کمک می کردیم.
معلم: طوری نیست تو هم برو بشین. شهرام تو چرا دیر کردی؟
شهرام: خانم اجازه ما هم داشتیم به این دوتا کمک می کردیم.
معلم: ببینم یه پیرزن رو بردن اونطرف خیابون که این همه کمک نمی خواد
شهرام: آخه خانم شما که نمی دونید . پیرزنه نمی خواست بره... کلی مقاومت می کرد... سه تا یی مجبور شدیم به زور ببریم اش

جوک دوم:
اون سه تا پسر بچه مدرسه ای رو که یادتونه . یه روزی هر سه تا داشتند می رفتند مدرسه که چشمشون می افته به یه پیرزن ... نه بابا این که جوک اولی بود ... آره چشمشون می افته به یه خانمی که توی بالکن خونه شون حموم آفتاب گرفته بوده ... سه تایی وایمستند به تماشا که یک دفعه یکی شون ( مثلا شهرام) شروع می کنه به دویدن اون دوتای دیگه هم هرچی می دوند تا خود مدرسه به اش نمی رسند... فردا دوباره همین ماجرا تکرار می شه تا اینکه روز سوم اون دوتای دیگه قرار می زارند که نزارند شهرام دربره برای همین وقتی می خواسته دربره هر دوتا دستاشو می گیرند به اش می گند کجا ؟ چرا تو همیشه می زاری در میری؟
شهرام می گه: آخه مامانم گفته اگه به زن نامحرم نگاه کنم سنگ می شم
اون دوتا می گند : برو بابا اینها همه اش حرفه
شهرام: نه به جون بابام. من دارم سنگ شدن رو احساس می کنم

این هم جوک سوم ( تا سه نشه بازی نشه): از ستاد حاکم بزرگ =می تی کامون اطلاع دادند که قزوینی ها نشان حاکم بزرگ رو دزدیدند . لذا تا اطلاع ثانوی با دیدن نشان می تی کامون احترام نگذارید.!

****
چلچله ها دیگه می تونید دستاتون از تو گوش تون دربیارید (مطالب بد آموزی دارش دیگه تموم شد) و برید شاد باشید و شادی کنید که تا آمدن بهار فقط 6 روز دیگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, March 14, 2007

رتبه 57 در بین 1000 سایت برتر استرالیا

امروز سری به قسمت آمار وبلاگ زدم و دیدم که بعـــــــــــــــــــــــله وبلاگ باباو دخترش در بین 1000 سایت برتر استرالیا به رتبه 57 رسیده. نمی دونم این از تاثیرات جوکی ست که دیروز تو وبلاگ هاله گفتم یا پا قدم حضور چلچله هاست اما هرچی که هست شما هم با چلچله ها شاد باشید و شادی کنید چون تا آمدن بهار فقط 7 روز دیگه مونده.

پ.ن- الان دیدم که به رتبه 42 ترقی کرده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, March 13, 2007

فیل تر اخلاقی گوگل برای پارسی زبانان و باقی قضایا

امروز داشتم توی گوگل برای خبر رسوایی سفیر اسراییل در سائوپولو جستجو می کردم چشمم خورد به این جمله گوگل:
واژه "naked" حذف شد چون فيلتر اخلاقي Google فعال است.



جالب بود وقتی که همون کلمات رو توی گوگل انگلیسی جستجو کردم چنین نتیجه ای ندیدم. انگار گوگل فقط برای زبان پارسی این فیلتر رو فعال کرده. حالا باید پرسید این کار رو به تقاضای کی کرده و چرا؟


*****
سر اعترافات اولیه چندتایی از دوستان پرسیده بودند چه جوری که من فقط یکبار و نصفی پوشک نسترن رو عوض کردم؟ اما جواب:
اولا که از لطف دعا های شما این رکورد از اون تاریخ تا کنون بارها شکسته شده و رسیده به هفت بار و نصفی ( دست شما درد نکنه)
در ثانی اون نصفی اش هم مال این بود که وسط انجام وظیفه! مامان نیلوفر مجبور شد که خودش بقیه کارها رو بکنه چون دید الان که من غش کنم!
نخندید شما هم اگه پدر بودید می فهمیدید من چی می گم ( اونهایی که از ایران این مطلب رو می خونند اینجا رو کلیک کنند)

*****
از حرفهای نیلوفر:

چند روز پیش داشتم به یکی از دوستامون که قرار بود برگرده ایران و داشت وسایل اش رو برای فرستادن با کشتی به ایران آماده می کرد کمک می کردم. نیلوفر هم با من بود:

نیلوفر : بابا این وسایل ها رو چجوری می برند ایران؟
من: اینها رو می کنیم توی کارتن بعدش یک کامیون می آد اونها رو می بره بعدش هم می زارندش توی کشتی می فرستن اش ایران.
نیلوفر: کشتی اش رو هم می بندند پشت کامیون ؟

***

نیلوفر: بابا! چرا گرندمای (=مادر بزرگ) تو رفت پیش خدا؟
من: آدم ها اول که به دنیا می آند کوچیک اند مثل نسترن بعد کم کم بزرگ می شند مثل تو بعد بزرگتر می شند مثل من و مامان وقتی خیلی بزرگ شدند پیر می شند و die می شند و می رند پیش خدا
نیلوفر: خدا اونجا با اونها چکار می کنه؟
من: اگه آدم های خوبی باشند خدا می برشون توی یک باغ بزرگ قشنگ اونوقت هرچی بخواند بهشون می ده.
نیلوفر: بابا ! تو هم پیر می شی؟
من: ... آره! عزیزم... همه آدم ها پیر می شند
نیلوفر ( در حالی که بغض اش گرفته): بابا اگه تو پیر بشی من گریه می کنم
( این رو فقط برای ثبت خاطرات نوشتم)
***

چلچله ها شاد باشید و شادی کنید تا آمدن بهار فقط 8 روز دیگه مونده


| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?