تا چند ساعت دیگه سال 2002 میلادی هم تمام می شه و جهان وارد سال 2003 می شه .مردم دنیا این روزها رو با دیدگانی نگران و امیدوار می نگرند. نگراناز شدت گرفتن آشوب ها و جنگ ها و سختی ها و مصیبت ها و امیدوار به رسیدن به صلح و آرامش و دوستی و امنیت.هر چند که برای من به شخصه شروع سال خودمون در آغاز بهار با معنی تر و ملموس تره ولی چون رسمه که شروع سال رو با پشت سر گذاشتن تیرگی ها و شروع روشنایی ها آغاز کرد من هم این دغدغه همیشگی ام رو- که امروز توی شعری که از فریدون مشیری که دوست خوبم برام فرستاده بود پیدا کرده ام- اینجا می جا می گذارم به این امید که سال 2003 و سالهای بعد از اون دیگه "روزگار مرگ انسانیت" نباشه. انشاالله:
«اشکی در گذر گاه تاریخ»
از همان روز که دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود!
بعد دنيا هی پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دريغ
آدميت بر نگشت!
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی , پاکی , مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نا به جاست...
قرن "موسی چمبه" ها ست!
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله اشک خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت , مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است!