بابا و دخترش

بابا و دختراش

Thursday, December 19, 2002


ديروز برای اولين بار در عمرم برای دقايقی زندانی شدم. جالبه که بدونيد که زندانبان ما کسی بود جز نيلوفر شيطان که کليد های خانه رو برداشته بود و زير تخت اش قايم کرده بود و من و مادرش بی خبر از همه جا بدنبال اونها می گشتيم و نيلوفر هم با تعجب ما رو نگاه می کرد.بلاخره وقتی که عقل مون ديگه به جايي نرسيد مادرش از نيلوفر پرسيد: "نيلوفر تو کليدا رو برداشتی؟"اون هم خيلی ساده گفت "آده!"(يعنی همون آره)
و بعدش هم من رو برد و جای کليد رو به من نشون داد
نتيجه اينکه مجبور شدم نصف راه رو بدوم و 10 دقيقه از يک کنفرانس مهم رو از دست دادم. اما خداي اش آدم اگه زندونی می شه بايد زندونی دختر شيطون خودش بشه ! مگه نه ؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?