بابا و دخترش

بابا و دختراش

Thursday, May 23, 2002

سلام دوستان. بابای وبلاگ بابا و دخترش اين مطالب را می نويسدامروز مطلبی رو در جواب دوست خوبم صاحب وبلاگ عمومی فرستادم که فکر می کنم نقل اون در اينجا لازم باشه و هم تا حدودی دوستان عزيزی رو که گاه گاه احوال من رو می گيرند و از نبودنم می پرسند در جريان بگذاره
اما متن نامه:
سلام دوست عزيز
ممنون از ايميلتان ولی با کمال تاسف بايد بگويم که من تا حالا از اين صفحات نظرخواهی درست نکردم و اطلاعاتی در مورد درست کردن آن ندارم البته يک مطلب در سايت بلاگر درباره اون خونده بودم ولی هيچ وقت فرصت نشد که دنبالش بروم
درضمن می خواستم که يک مطلب ديگر را هم برايتان بگويم اون اينکه مدتی هست که هروقت سراغ وبلاگ ها می روم چه خوندن وبلاگ های ديگران و چه نوشتن در وبلاگ خودم و چه نوشتن در وبلاگ عمومی احساس خوبی که قبلا از خواندن و نوشتن وبلاگ را داشتم را ندارم و فکر می کنم که دوباره برگشته ام وسط همان دعواهای هميشگی که هيچوقت تمام هم نمی شوند و جالب اين است که هيچ فايده ای هم ندارند جز اعصاب خرد کردن های بی دليل . لذا با اجازه شما می خواهم که کمی به خودم استراحت بدهم شايد وبلاگ خواندن و وبلاگ نويسي خودم را ( نه ديگران را البته) محدود تر کردم شايد هم برای مدتی کنار گذاشتم البته هنوز تصميم قطعي نگرفتم ولی برای اولين قدم تصميم گرفتم که از نويسندگی در وبلاگ عمومی استعفا بدهم. نمی دانم شايد مقررات جديد در اين تصميم من دخيل بوده شايد هم نبوده باشد اما جدای همه ء اين حرفها از شما ممنونم که اجازه داديد در وبلاگی که شما پايه گزارش بوديد قلم بزنم . نوشتن در وبلاگ عمومی برای من که از اولين روزهای اون در اينجا بودم و کلی ماجرا های مختلف را در اون ديدم بسيار آموزنده بود که البته در دنياي واقعی شايد هيچوقت به اين صورت نمی توانست باشد.
از شما می خواهم که اين مطلب را به عنوان استعفا نامه من تلقی کنيد و فردا عضويت من را در وبلاگ عمومی کنسل کنيد چون با اجازه شما تا فردا می خواهم اين متن را به عنوان آخرين مطلبم در وبلاگ عمومی بنويسم و بعد از اون مرخص بشوم هرچند که هميشه ممنون محبت های شما و دوستان خوبی که در وبلاگ عمومی يا از طريق اون پيدا کردم هستم .
موفق باشيد
بابای خبرنگار سابق=بابای خبرنگار وبلاگ بابا و دخترش




| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, May 14, 2002

سلام دوستان
بعد از شروع اخبار صوتی تصويری در وبلاگ عمومی چند ايميل به دستم رسيد که نظراتشون رو راجع به اين گونه اخبار بيان کرده بودند.در ضمن در لابلای نظرات گاهی سوالاتی هم پرسيده شده که چون سوال خيلی ها است همين جا جواب می دهم:
الف) سلام بر بابای وبلاگ نويس. خوبه شما رو اينجوری صدا کنم ؟
جواب : بعله چرا که نه ؟ ظاهرا من و بابای ژينا تنها بابا های وبلاگ نويس هستيم که به اين موضوع اعتراف کرديم . البته اگر شما اخبار ديگه هم داريد بگيد شايد تونستيم يک انجمن بابا های وبلاگ نويس تشکيل بديم.
ب) اين شکل جديد اخبار صوتی - تصويری خيلی قشنگه(يعنی دستتان درد نکند)
جواب : خواهش می کنم چشماتون قشنگ می بيننه . اگه قشنگی هم باشه مال عکس های زيبای کاپيتان و جناب لامپ و خورشيد خانم و... است. اما راجع به اخبار صوتی تصويری تا به حال چند نفر نظراتشون رو گفتند و برای اينکه شما هم در جريان کار قرار بگيريد نتايج آماری اين نظر سنجی رو براتون می نويسم البته من منتظر بقيه نظرات هم هستم
1- %100 ( بعله درسته صد در صد) افراد از اخبار صوتی - تصويری ابراز رضايت و شادمانی کردند و تقاضای ادامه انها را داشتند
2-%50 اين افراد در وبلاگ شون هم به اخبار صوتی تصويری اشاراتی داشتند.
3- %100 نظرات مربوط به وبلاگ خوان هايي است که خود وبلاگ نويسند
4- %50 نظرات را خانم های وبلاگ نويس و %50 نظرات را آقايان وبلاگ نويس ارسال داشتند که اين توازن در جامعه آماری ويژگی بسيار منحصر به فردی است
5- %100 نظرات مربوط به افرادی است که در اخبار صوتی تصويری از آنان نامی برده نشده
6- تعداد افرادی که تا کنون در نظر سنجی شرکت کرده اند از فرمول زير قابل محاسبه است
n=log(λ - δ - ε + 10 )+2*sin( ¶/2 -¶/3 ) که کاملا دقيق است
که در آن پارامنر ها از اين قرارند
λ=سال جاری به ناريخ هجری شمسی (1381) برای افراد داخل کشور و سال ميلادی( 2002) برای افراد خارج از کشور
δ= (مثلا 24 سال)سن شما بر اساس سال های تکميل شده
ε=سال تولد شما به ناريخ هجری شمسی (1357 مثلا) برای افراد داخل کشور و سال ميلادی( مثلا 1978) برای افراد خارج از کشور
¶=3.14

ج)دخترتون نمی نويسه؟
جواب : راستش چرا اون اولا که وبلاگ نويسی رو شروع کرده بودم گاهی می نوشت ولی کم کم حوصله اش سر رفت و چند وقتی که وبلاگ نويسی رو گذاشته کنار ! ولی شايدم يک روزی برگرده
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

فعلا همين مطالب رو داشته باشيد تا بعد .
منتظر نظرات شما هستم

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, May 09, 2002

در شهر عشق هيچ کوچه ای بن بست نيست
جمله قصاری از خودم!

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

اين image server تازه ای که پيدا کرده بودم هم خراب کاری کرد و عکس های خبرنامه ديروز من را نشون نمی داد ناچار اون رو هم عوض کردم و متن تصحيح شده رو اينجا می گذارم .

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بابا و دخترش آمده تا ظرف چند دقيقه اخبار سرزمين وبلاگستان را اينبار به صورت صوتي - تصويری تقديم کنه و بره . شما هم اگه خوشتون آمد بگيد تا بقيه دوستان هم همينکار رو بکنند!
================== ================== ==================
. اما اهم اخبار



1-کاپيتان هادوک- بعد از اينکه با افشاگری های وبلاگ عمومی مجبور شد به عوارض سوء مسابقه آبخوری تا سر حد مرگ اعتراف کند.بازهم مجبور شد پيش خبرنگار ويژه ما در قصر مولينسارت لنگ بيندازد و اينبار با انتشار عکسی از خود و بلبل ميلان به ارتباط عاشقانه وتنگاتنگ خود به بلبل ميلان اعتراف کند. . هرچند استفاده کاپيتان از کلمات نچندان بهداشتی در توصيف معشوقه اش منجر به وارد آمدن ضربات کمی تا اندکی شديد به سر ايشان گشته و پرت و پلا گويي های اخير ايشان از اين بابت است . البته خبرنگار ويژه ما ضمن ارسال يک سند کاملا محرمانه معتقد است درگيری اخير به علت مشاهده شدن کاپيتان با يک معشوقه جديد( که برخلاف قبلی سه چرخه نيست بلکه چهار چرخه است ) در وضعيت کاملا نامناسب (يک دست جام می و يک دست غبغب يار) توسط بلبل ميلان بوده است . اصالت سند مربوطه توسط کارشناسان ما در حال بررسی است و نتيجه آن در پايان اين بخش خبری به عرض مي رسد





2-پرفسور لامپ کچل هم در يک اقدام کاملا غير بهداشتی تهديد کرده اند که : هرکي راجع به اين نامه اي که من نوشتم ايراد بگيره گلاب به روتون خشتک مربوطه اش رو تا سر مبارکش بالا خواهم کشيد. کسی نيست که به اين جناب توضيح بده که گويا در محاسباتتان يک منفی اشتباه کرده ايد چون معمولا خشتک را پايين می کشند و اون زيپ هست که بايد بالا کشيد!



3- جناب قاسمی هم در يک اقدام غافلگيرانه لوگوی الواح شيشه ای را به طرز زيبايي تغيير دادند و البته توضيحی هم در اينباره ندادند. گويا بعضی وقت ها ترک سيگار و دلتنگی های ناشی از آن می تواند موجب عواقب خيری هم بشود.

4-جناب نوش آذر کماکان از مسافرت ايران و ملاقات ديگر وبلاگ نويسان می نوِسد و دل ما را می سوزاند.

5- جناب غضمر هم فرموده اند:
كاش مي‌شد تو بلاگ، همون جور كه مي‌نويسي، آهنگ بزني، اون وقت چقدر حرف بود كه مي‌شد با آهنگ بهتون گفت. .
بايد به ايشان گفت اينکه غصه نداره عزيز من بيا اصلا من خودم بقيه اخبار به همين روش می گم اول آهنگ اش رو روشن کنيد تا من مطلب رو براتون بخونم:
ماه کمونی انگاری ....................ناز آسمونی انگاری
دل بونه گير عاشقی ................... باز نگرونی انگاری

گلايه ها رو چه کنم................... گل بی بهارو چه کنم
تو پرسه های عاشقی ................... کوچه ی وفا رو چه کنم

با نشکر از دوست خوبم کاوه خان اسماعيلی در راديو پيک زوريخ که ما روبا اين ترانه مساعدت کردند.

پايان پخش اخبار توسط بابای وبلاگ بابا و دخترش

در پايان همانطور که قول داده بوديم سند مربوط به کاپيتان و معشوقه جديد که کاملا موثق است را به سمع و نظرشما می رسانيم:

================== ================== ==================

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, May 08, 2002

مثل اينکه تازگی ها کشوندن مردم تو وبلاگ و قال گذاشتنشون مد شده . پس کجايي ؟؟!!

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, May 03, 2002

يک چند روزی بود که نمی تونستم بنويسم . نه اينکه دستم شکسته بود و نه اينکه خيال کنيد حرفی برای گفتن نبود . نه از نوشتن پشيمون بودم و نه رغبتی به نوشتن داشتم . يک جور احساس خاص گناه بود. فکر کنم کمی خسته بودم. چند بار آمدم مطلبی رو شروع کنم ولی بدون نوشتن يک کلمه رهاش کردم الان هم 4 -5 تا موضوع تو فکرم که می خوام راجع به شون بنويسم ولی نه امروز شايد وقتی ديگر...
توی اين مدت چند بار امدم با خوندن نوشته های دوستام نيرو بگيرم اما ديدم که بعضی از اونها هم همين مشکل رو دارند ترجيح دادم تا يک چند وقتی ننويسم مبادا ويروس افسردگی رو به شما هم منتقل کنم چون افسرده دل افسرده کند انجمنی را
تا اينکه پريروز بين کارهام پاشدم جايي برم که ديدم آسمون بارونی بارونی شده سفيد سفيد خيلی تعجب کردم آخه يک ربع پيشش خبری نبود . يادم آمد ( که شبی با هم ازين کوچه گذشتيم؟!) که قبلا هم عين همين مسئله برام پيش آمد و چشم انداز قشنگ شهر زير اون بارون زيبا همه غم و غصه ها رو از دلم شست . انرژی تموم شده ام را به من برگردوند. دلم رو زنده کرد انگار همهء دونه های بارون ربع ساعته برای سبز کردن بذر اميد توی دل من فرستاده شده بودند
ِيِادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان
...................
اين بود که رفتم سراغ مطلبی که قبلا دراين باره نوشته بودم . مدتی بود که عکس های اون ديگه ديده نمی شد . دوباره اونها رو پيدا کردم و يک ميزبان عکس جديد براش پيدا کردم و اون مطلب رو دوباره گذاشتم اينجا تا شما هم اگه خواستيد اونها رو ببينيد .نمی دونم تاثيرانرژی اون دونه های بارون و همينطور ايميل های پر از مهر و دوستي دوست هام و ياد داشت های تشويق گر اونها تا کی توی دل من باقی می مونه ولی اين رو می دونم که اميد به زندگی , گياهی نيست که به سادگی از دل کسی ريشه کن بشه بخصوص کسی که دوست هايي خوب داره و به دوستي شون افتخار مي کنه و خدا رو از اين بابت شاکر است.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin



الـا يـا ايـهـا الـسـاقـی ادر کـاسـا و نـاولـهـا
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

بـه بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشـايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فـريـاد می‌دارد کـه بـربنديد مـحـمل‌ها


به می سجاده رنگين کن گرت پيـر مغان گويد
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسـم منزل‌ها

شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کـجا دانـنـد حـال مـا سـبـکـبـاران سـاحل‌هـا

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها


| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, May 01, 2002

پا شدم که برم خونه که يک دفعه چشمم افتاد به پنجره محل کارمون! ديدم يک باروني مي باريد که نگو . همين يک ساعت پيش بيرون بودم هيچ خبري نبود حالا آسمون همچين سفيد شده انگار قرار يک سال بباره
خوب حالا حداقل بايد ساعتی صبر کنم تا از شدت اش کم بشه . منکه حال خيس شدن ندارم ! برم يک کمي کارهاي عقب مونده رو جابجا کنم. شما هم اگه خواستيد چشم انداز اين قسمت از شهر را که از اينجا ديده مي شه ببينيد اينها رو کليک کنيد:






















| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?