الـا يـا ايـهـا الـسـاقـی ادر کـاسـا و نـاولـهـا
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بـه بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشـايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فـريـاد میدارد کـه بـربنديد مـحـملها
به می سجاده رنگين کن گرت پيـر مغان گويد
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسـم منزلها
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کـجا دانـنـد حـال مـا سـبـکـبـاران سـاحلهـا
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها
0 Comments:
Post a Comment
<< Home