بابا و دخترش

بابا و دختراش

Thursday, April 11, 2002

فردا سالروز تولد منه .سالها پيش روزی مثل فردا توی يکي از گوشه هاي ايران من به دنيا آمدم. پدرم از کارمندان وزارت کشور بود و مثل همه فرمانداران و بخشداران هر چند سالي در يک گوشه اي از ايران خدمت مي کرد. به همين دليل بود که آن شبي که من مي خواستم به دنيا بيايم پدر و مادرم به دور از آب و خاک پدری ( که گوشهء سرسبزی از ديار لاهيجان بود) و همينطور به دور ازخانه و خاندان مادری( که در ديار کرمان بود) درخانه کوچک و در يک شهر کوچک که روزگاری شهر مرد بزرگی بود چشم انتظار بدنيا آمدن اولين فرزندشان بودند. به غير از آن دو نفر, مادر بزرگم و قابله اي که مامای شهر بود هم به انتظار نشسته بودند. مادرم با وجودی که زنی جوان بود ولی خسته از نه ماه بارداری درکشاکش دردی عجيب بود . درد نگه داشتن پاره ای از وجود خويش يا دل کندن از آن. زايمان سختي بود مادر بزرگم دعا مي کرد و حتي زن ماما هم دعا مي کرد. فرياد های زائو در تمام طول شب ادامه داشت . وقتی که نويد سپيده دميد پدرم مضطرب و درمانده دست هايش را بالا برد وپروردگارش خدای ابراهيم را نيايش کرد و وقتی که اذان صبح بلند شد من به دنيا آمدم. پدرم من را در دست های خودش گرفته بود . گويا به شدت گريه مي کردم . هنوز هم هروقت بعد از يک سفر دراز راهی خانه پدری می شوم و او در آغوشم مي گيرد گريه مي کنم و او هم گريه مي کند. شايد به ياد عهدي که با خدايش کرد . نام پور سينا را بر من نهادند و در يک گوشم اذان و در ديگری اقامه گفتند . از آن روزها و لحظات چيزی به ياد نمي آورم . اما هنوز هر وقت به مسئله يا مشکلی برخورد مي کنم تمام شب را تا صبح بيدار مي مانم و فکر می کنم و وقتی که سپيده دميد خدايي را که من را آفريد نيايش می کنم چون اوست که بوده و هست و همه چيز از اوست. خدايي که من را جان داد و نعمت های فراوان داد . تو را می پرستم و تو را ستايش می کنم ای دانای هستی . دست من گير و ياريم کن که تو تنها پناهگاه منی. الله غني و انتم فقرا... رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?