بابا و دخترش
بابا و دختراش
ممکنه شش ماه ديگه برای يک هفته برم چين. امروز که داشتم کارهای مقدماتی اون رو انجام می دادم يکی از دوستان سابقا چينی ام سر رسيد و وقتی از ماجرا خبر دار شد پيشنهاد کرد که چند کلمه ای ماندارين(زبان چينی) يادم بده . فعلا فقط 2 کلمه ياد گرفتم اينجا می نويسم که يادم نره . شما هم اگه خواستيد با من همکاری کنيد:البته هنوز خط شون رو بلد نيستم
How are you? = NIHowMa
Hello=NiHow
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد:
غيبت وبلاگی من در زمان سال نو باعث نگرانی بعضی از دوستان شد . اين يادداشت را که برای يکی از دوستان نوشته ام اينجا می گذارم تا بقيه دوستانی رو هم از نگرانی در بيارم. در ضمن اين آخر هفته رو تا سيزده ِبَدر داريم ميريم ِبَدر . سعی می کنم با دست پر برگردم. به قول اي کي يو " زود بر می گردم."
آريوی عزيز سلام
سال نو مبارک. ممنونم که پرسيده بودی ولی بايد بگم که برای من اتفاق خاصی نيفتاده بود فقط اينترنت نداشتم با اين اينترنت های مجانی کتاب خونه ها هم اصلا نمی شه کاری کرد حتی نتونستم ايميل های تبريک را جواب بدم. در هر حال خودم هم ناراحتم که نتونستم امسال عيد رو در وبلاگستان حاضر باشم و اميدوارم که شما ها دوستای خوبم هم اين مشکل را ببخشيد . انشاالله سالهای بعد جبران می شه.
موفق باشی و شاد
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد:
امروز با چندتا وبلاگ جديد آشنا شدم :
1-
نامه ها که در حقيقت يک مکاتبهonline بين دو دلداده در دو سر کره زمين
2-
آنسوی اقيانوس ها
3-
English Town
4-
مسابقه با مسما ترين اسم وبلاگ
5-
سرزمين آفتاب - که روزنوشته های يک خانم ايرانی به اسم هاله است که در سيدنی با شوهر انگليسی و دختر و سگ شون زندگی می کنند و الحق قلم شيوايي هم داره.
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد:
سلام . سال نو مبارک . ببخشيد که شما و چلچله ها رو در شروع سال نو تنها گذاشتم هرچند که خيلی برای شروع سال در وبلاگم برنامه ريزی کرده بودم ولی به دليل مشکلاتی که برای اينترنتم پيش آمد اصلا نتونستم کاری بکنم. همين الان هم که موقتا اوضاع درست شده دارم با عجله اينها رو می نويسم که نکنه دوباره قطع بشه. شايد اين تنها سالی بود که در اين چند سال اخير که سال نو رو از اينترنت دور بودم ولی در عوض تونسنم بيشتر در کنار نيلوفر و مامانش باشم هر چند که فکر شما و چلچله ها و همه
دوستان عزيزی که ايميل تبريک زده بودند و هم اونهايي که ايميل تبريک شون به دليل پر شدن ميل باکس من برگشت خورده بود هم از ذهنم خارج نمی شد. برای همه شما آرزوی سالی خوش و خرم به همراه يک دنيا خوشی و سلامتی دارم . اين هم پيشکش
تبريک بهار و به همراه
صدای بهار.
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد:
مجله جديدی به اسم فروغ به دنيای وبلاگستان پا گذاشته که برای من ياد آور دوستی گريزپا ست به همين نام. هر چند که هنوز آشنايي چندانی با آنها ندارم ولی اميدوارم که پديده جالبی در دنيای مجازی ما باشد:
فروغ عزيز سلام!
مدتها قبل وبلاگستان فروغکی داشت طناز و رفيق باز که دوستانی از هر رنگ و هر جنس را دور خودش جمع کرده بود، اما ناگهانی گذاشت و رفت. بعدها ديدم که خانه اش را هم آتش زد و خاکسترش را به آب ريخت. گويي فراموش کرده بود که با اين کارش صد ملک دلی را به آتش می کشد که ملکِ صدها دل بود! هر چه بود تمام شد و رفت هيچ کس هم چيزی نگفت. آخر امروز هر کسی صاحب خانه شيشه ای خودش است و حق ندارد پايش را از گليم اش درازتر کند. اين موضوع گذشت و گذشت تا آن که به مدد يکی از خوانندگان به صفحه شما رسيدم. ديدن نام فروغ در بالای آن نويدی بود به يافتن آن دوست گريزپای ناآرام. گرچه شکی بيش نبود، ولی هنوز هم اميدبخش است. امروز که دعوت تو را برای پيوستن به شما و نوشتن از بهار ديدم با وجود آنکه از کارهای گروهی وبلاگستان دل خوشی ندارم، ولی نتوانستم دست گرم تان را که به دوستی دراز شده بود، ناديده بگيرم و بگذرم. پس دوستان من سلام!
بابای وبلاگ بابا و دخترش
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد:
در حاليکه صدای آمدن بهار توی خونه های ايرانی ها کم کم داره شنيده می شه اينجا بيشترين نگرانی مردم شروع جنگيه که ممکنه منجر به جنگ جهانی سوم بشه . ديروز که همکار بغل دستيم پرسيدم چه خبر گفت هيچی فقط اميدوارم که جنگ سريع و کم خونريری باشه ! گويا اينها هم باور کردند هيچ گريزی از اين جنگ نا ميمون نيست. جنگی که می تونه
هر لحظه دامن بقيه کشور های منطقه رو هم بگيره! جديد ترين خبری که اين چند روزه بحث های زيادی رو به دنبال داشته
خبر استعفای اعتراض آميز يکی از ماموران امنيتی استراليا است که به دليل مخالفت اش با جنگ عراق استعفا داده
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد:
زهره می گه : "به هم دوره ايهای شريف استراليايی سپرده بودم حيوونای استراليا رو نشونم بدم. امروز جنازه يه نوعش و نشونم دادن. هنوز اعصابم خورده. به اينا می گن حرف گوش کن"
حالا
زهرا می نويسه "... مجبور شدم برم دانشگاه شريف که استاد رو ببينم! آخرش من نفهميدم اين همه که از شريف حفاظت ميکنن به چه خاطر هست! باور کنين سازمان انرژي اتمي رو هم اين طوري حفاظت نميکنن! دم در اولش به نگهبونه گفتم که ميخوام (خداي نکرده!! ) مهمون بشم و ميخوام برم واحدا رو ببينم! اولش هيچي نگفت، يه کم که رفتم تو پرسيد: از کدوم دانشگاهي؟! تا گفتم دانشگاه تهران، تندي گفت: نه خانوم بايد کارت بذارين و حتما هم بايد با کسي کار داشته باشيد! اه چقدر اعصابم خورد شده بودها! گفتم بابا من که نميخوام اينجا رو بهم بريزم!( همون لحظه چند تا آقا در حال وارد شدن بودن!) من هم با عصبانيت گفتم: من که نيومدم نابغه هاي شما رو تير باران کنم!!! ..."
سومی کيه ؟
******************
امروز روز جالبيه توی تقويم ها 03 /03/03 برای همين
چلچله ها شاد باشيد و يادتون باشه تا آمدن بهار17 روز ديگه مونده
|
Ù
Ø·Ùب را ب٠باÙاترÛ٠بÙرستÛد: