بابا و دخترش

بابا و دختراش

Tuesday, March 04, 2003

زهره می گه : "به هم دوره ايهای شريف استراليايی سپرده بودم حيوونای استراليا رو نشونم بدم. امروز جنازه يه نوعش و نشونم دادن. هنوز اعصابم خورده. به اينا می گن حرف گوش کن"
حالا زهرا می نويسه "... مجبور شدم برم دانشگاه شريف که استاد رو ببينم! آخرش من نفهميدم اين همه که از شريف حفاظت ميکنن به چه خاطر هست! باور کنين سازمان انرژي اتمي رو هم اين طوري حفاظت نميکنن! دم در اولش به نگهبونه گفتم که ميخوام (خداي نکرده!! ) مهمون بشم و ميخوام برم واحدا رو ببينم! اولش هيچي نگفت، يه کم که رفتم تو پرسيد: از کدوم دانشگاهي؟! تا گفتم دانشگاه تهران، تندي گفت: نه خانوم بايد کارت بذارين و حتما هم بايد با کسي کار داشته باشيد! اه چقدر اعصابم خورد شده بودها! گفتم بابا من که نميخوام اينجا رو بهم بريزم!( همون لحظه چند تا آقا در حال وارد شدن بودن!) من هم با عصبانيت گفتم: من که نيومدم نابغه هاي شما رو تير باران کنم!!! ..."

سومی کيه ؟

******************
امروز روز جالبيه توی تقويم ها 03 /03/03 برای همين
چلچله ها شاد باشيد و يادتون باشه تا آمدن بهار17 روز ديگه مونده

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?