مجله جديدی به اسم فروغ به دنيای وبلاگستان پا گذاشته که برای من ياد آور دوستی گريزپا ست به همين نام. هر چند که هنوز آشنايي چندانی با آنها ندارم ولی اميدوارم که پديده جالبی در دنيای مجازی ما باشد:
فروغ عزيز سلام!
مدتها قبل وبلاگستان فروغکی داشت طناز و رفيق باز که دوستانی از هر رنگ و هر جنس را دور خودش جمع کرده بود، اما ناگهانی گذاشت و رفت. بعدها ديدم که خانه اش را هم آتش زد و خاکسترش را به آب ريخت. گويي فراموش کرده بود که با اين کارش صد ملک دلی را به آتش می کشد که ملکِ صدها دل بود! هر چه بود تمام شد و رفت هيچ کس هم چيزی نگفت. آخر امروز هر کسی صاحب خانه شيشه ای خودش است و حق ندارد پايش را از گليم اش درازتر کند. اين موضوع گذشت و گذشت تا آن که به مدد يکی از خوانندگان به صفحه شما رسيدم. ديدن نام فروغ در بالای آن نويدی بود به يافتن آن دوست گريزپای ناآرام. گرچه شکی بيش نبود، ولی هنوز هم اميدبخش است. امروز که دعوت تو را برای پيوستن به شما و نوشتن از بهار ديدم با وجود آنکه از کارهای گروهی وبلاگستان دل خوشی ندارم، ولی نتوانستم دست گرم تان را که به دوستی دراز شده بود، ناديده بگيرم و بگذرم. پس دوستان من سلام!
بابای وبلاگ بابا و دخترش
0 Comments:
Post a Comment
<< Home