انگار این ارواح خبیثه به این زودی ها دست از سر من بر نمی دارند. ماجرا از این قراره که
خداد عزیز دو تا سوال رو توی وبلاگ اش در مورد ابوسفیان و ابوجهل پرسیده. من که حافظه خوبی ندارم ولی یه چیزهایی از ایام قدیم یادمه. نه بابا عمرم به دوران ابوجهل نمی رسه بلکه بچه که بودم عاشق کتاب خوندن بودم همه جور کتابی رو هم می خوندم از داستانهای خوب برای بچه های خوب "مهدی آذر یزدی " گرفته تا "یک دو سه بی نهایت " جورج گاموف ! نوجوانی و بیکاری و کتابهای اون موقع دیگه. بعضی کتابهای تاریخی مذهبی هم مثل "محمد پیامبری که از نو باید شناخت" که نوشته یک کشیش مسیحی بود به نام کنستانت ویرژیل گیورگیو خیلی برام جذاب بود ( حالا که فهمیدم مترجم اش ذبیح الله منصوری بوده دلیل اش رو می فهمم این کتاب رو در دهسالگی دیدم یادمه بعضی کلمات اش رو نمی تونستم بخونم).بعدا" کتابهای دیگه مثل "علی بن ابی طالب" و نقش عایشه در اسلام هم به اونها اضافه شد.
خداداد
پرسیده :
1- اسم واقعی ابوسفیان چی بوده؟
2- اسم و شجره نامه ابوجهل چیه؟
حتما" می دونید که اون زمانها اسم فامیل رسم نبوده و هر کسی رو به اسم خودش و اسم پدرش و حداکثر اسم قبیله اش می شناختند. این رسم حتی در دوران موسی یعنی 3000 سال قبل بین بنی اسرائیل دیده می شه . حتی امروز هم فامیل هایی مثل جکسون (جک زاده) یا جانسون (پسر جان) یا حتی حسن زاده یا قلی پور خودمون هم از همین ریشه است.
اون موقع ها برای بعضی اشخاص هم بسته به مقام و موقعیت و شایدم مناسبت اش یک لقب هم اضافه می شد که بیشتر موقع عا اسم پسر اول اش بوده. مثلا علی بن ابی طالب لقب اش بوده ابولحسن یعنی پدر حسن که پسر اول اش بوده ولی عبدالعزی بن عبدالمطلب لقب اش بوده ابولهب چون "
چهرهای سرخ داشت و به همین دلیل پدرش او را ابولهب (پدر آتش = سرخ رو) لقب داده بود. "برگردیم به سوالات
ابوسفیان
اسم واقعی اش بوده صخر بن حرب بن امیّه بن عبدالشمس بن عبدمناف که یعنی در جد چهارم با پیغمبر مشترک بوده.
اما ابوجهل که
اسم واقعی اش بوده عمرو بن هشام بن مغیره مخزومی
و اما
مراجع این مطالب همانهایی ست که بهشان لینک داده ام و خود انها هم لیستی از مراجع دارند ولی واقعیت این است که در بحث حدیث اثبات درستی سند دردسر بزرگی است . به عنوان مزاح به این داستان توجه کنید
يکی از اهل حديث همراه يک نصرانی با قايق از سامراء راه افتادند با هم چاشت خوردند و سپس نصرانی سبوی شرابی بيرون آورد و برای خود پيالهای ريخت و سرکشيد و يکی هم برای آن محدث ريخت، محدث بی تحاشی و امتناع پياله را گرفت و سرکشيد. نصرانی گفت: قربانت بروم من آنچنانکه رسم مردم است تعارفی کردم، اين که خوردی خمر بود!محدث گفت: از کجا دانستی که خمر است؟گفت:غلام من آن را از يک يهودی به عنوان خمر خريده است. محدث با عجله (بقيه)شراب را نوشيد و گفت: به خاطر همين ضعف اسناد هم شده اين را مینوشم. سپس خطاب به نصرانی گفت:تو خيلی کودنی ما محدثان، حديث سفيان بن عيينه و يزيد بن هارون را دشوار میپذيريم، آن وقت نقل يک نصرانی را از غلامش از يک يهودی راست بپنداريم (و اين نوشيدنی را خمر بينگاريم)؟اين نشدنی است.