بابا و دخترش

بابا و دختراش

Monday, November 11, 2002

درست يک هفته است که مريض شدم . سرما خوردگی و گلودرد حالا هم که صدام گرفته .خوشبختانه اينها بعد از تموم شدن اون گرفتارهای ماه پيش بود وگرنه نمی دونم چی می شد. اين يک هفته رو کمی استراحت کردم ولی از امروز دوباره بايد شروع کنم . يک کار ديگه است و باز هم يک مدت وقت می بره شايد کمتر وقت کنم بيام اينجا. حرفهای زيادی برای تعريف کردن از خودم و نيلوفر دارم سعی می کنم يکجا يادداشتشون کنم تا بعد.مدتی هست که از نيلوفر ننوشتم بد نيست يک چند خطی هم ازش بنويسم. هفته پيش نيلوفر در حين شيطنت هاش خورده بود به ميز و صورتش کمی زخم شده بود . اوايل هرکی می ديدش می پرسيد چي شده ؟ و بايد براش توضيح می داديم ولی اين آخری ها خودش تا می رسيد به يکی لپ اش رو نشون می داد و می گفت " عمو / خاله بيبين. ميز خوردم !؟"تکيه کلام های جديد ديگه اش هم اينها ست: کيکاب کام کام = کتاب داستان و آب ديگوديگا= آب پرتقال

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?