بابا و دخترش

بابا و دختراش

Friday, July 18, 2003

يکی از دخترای بخش کناری داره می ره هلند . خونه شون توی محله ما بود و گاه و بيگاه همديگه رو می ديديم . يکی دو هفته پيش هم امده بود توی بازار آخر هفته کنابها و وسايلی رو که نمی خواست حراج کرده بود. تقريبا سه سالی بود که اينجا کار می کرد. دوست پسرش يک کار توی هلند گرفته اون هم داره به خاطرش می ره. يک کمی نگران زبانشه چون به قول خودش از زبون اونها فقط شمردن تا 22 رو بلده . بچه ها امروز براش يک گودبای پارتي گرفته بودند.يک کارت پستال هم تهيه کرده بودند که هر کسی يکی دو خط براش بنويسه. به من که گفتند گفتم براش فارسی می نويسم .گفتند باشه اما در عوض مجبوری خودت براش ترجمه اش کنی:
Dee عزيز
شايد اين اولين پيامی باشه که به فارسی می گيری ولی دلم می خواهد به ات بگم که من و همسرم و همينطور دختر کوچولوم اون دختر شاد و قشنگی رو که در همسايگی ما بود رو فراموش نمی کنيم. اميدوارم هر کجا که هستی شاد و سلامت باشی

وقتی هم ازم خواست براش متن رو بخونم به اش گفتم که اينو برای اين به فارسی برات نوشتم که بدونی زندگی توی کشوری که زبونش رو خوب نمی دونی با داشتن دوستای خوب زياد هم سخت نيست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?