قصه گوی بچگي های ما به خواب رفت
زندگی در استراليا ويژگی های خوب و بد زيادی داره . بعضی وقتها حتی نمی تونی بگی برخی از اين ويژگي ها خوبند يا بد. يکی از اونها اينه که به دليل اينکه اين قاره اينقدر دور و تک افتاده بعضی از امواج راديويي هرگز به اينجا نمی رسند. برای همين راديو های اينجا معمولا دوتا موج بيشتر ندارند که با گسترش اينترنت و کنار زدن روزنامه ها و راديو و تا حدودی تلويزيون برای بيشتر مردم مشکل عمده ای نيست . می مونه مشکل خارجی ها و يا استراليايي های مهاجر که با وضعيت مهاجر پذيری استراليا تعداد شون هم کم نيست. برای اين گروه هم معمولا يکی دو شبکه راديو و تلويزيونی رايگان و چند تايي کابلی هست که اخبار و بعضی از برنامه ها ( از جمله آموزش زبان برای کودکان و بزرگسالان )رو برای زبانها و فرهنگهای مختلف پخش می کنه. چندتا برنامه به زبان فارسی هم هست ولی هيچکدوم جای راديو هايي مثل بخش فارسی راديو بی بی سی و راديو امريکا رو( که متاسفانه اينجا قابل شنيدن نيست) نمی گيره. برای همين يکی از برنامه های هفتگی من گوش کردن به بخشهايي ار اون برنامه ها روی اينترنته. اين هفته که سری به سايت راديو امريکا زدم با خبر تلخ فوت خانم عاطفی مواجه شدم.
خانم عاطفی رو اکثر کسايي که بچگی شون رو قبل از سالهای دهه 50 می گذروندند يادشونه. همون قصه گوی خوب و مهربون با صدايي گرم و گيرا. يادمه که بابا ها و مامانهای ما خيلی به اش مديون بودند چون هرچقدر هم که بچه های شيطونی بوديم ولی صدای گرم و زنگدار اون با داستانهای جالبش ما رو پای راديو و تلويزيون ميخکوب می کرد. بعدها خانم عاطفی به امريکا رفت و در کنار خوندن اخبار برنامه ای رو به اسم گلهای زندگی روز های جمعه برای کودکان و نوجوانان پخش می کرد. . برنامه اون شايد يک جور وبلاگ صوتی بود چون علاوه بر قسمت داستانی يک قسمت ديگه هم برای معرفی موضوعاتی از فرهنگ مردم امريکا و رويداد های تاريخی اون داشت و برای من و بقيه نوجونهای کنجکاو اون موقع جذابيت خاصی داشت. يادمه که شبهای گرم و پر ستاره تابستون که تصميم می گرفتم توی حياط بخوابم مجبور بودم سيم و سه راهی و چراغ مطالعه و راديو رو با خودم ببرم چون شبها بدون خوندن مجله مورد علاقه ام (که اون زمان دانستني ها بود) خوابم نمی برد و صبحها هم حتما بايد برنامه خانم عاطفی رو گوش می کردم.مولود عاطفی ( يا اونطور که واقعيت داشت مولود ايزدی همسر مهندس محمد رضا عاطفی) جمعه پيش 29 شهريور در سن 75 سالگی در بيمارستانی در ويرجينيا امريکا چشم از زندگی فرو بست. او که در سال1928 در همدان بدنيا آمده بود فارغ التحصيل دانشسرای تربيت معلم بود و از آموخته های خودش و استعداد داستانگويي اش و همينطور صدای گرم ومهربونش به خوبی استفاده می کرد و کودکان و نوجونهای زيادی رو در سرتاسر ايران و جهان محسور داستانهای خودش می کرد( چيزی که به اون افتخار می کرد). اکثر اونها حالا بزرگ شدند و در کنار مشاغلی که دارند حالا تجربه پدر يا مادر بودن رو هم تجربه می کنند و لابد گفتن داستان برای پسران يا دخترانشون اونها رو هر روزو شب به ياد قصه گوی مهربون بچگی هاشون می اندازه که برنامه اش رو با اين مقدمه شروع می کرد " سلام دختر خانوما آقا پسرا ..."
0 Comments:
Post a Comment
<< Home