چند وقت پیش یادداشتی برای هاله نوشته بودم که بدنیست اون رو با جواب هاله اینجا بگذارم شاید یک روزی بدردم بخوره . ایده های هاله همیشه عالیه:
هاله نوشته بود:
. دارم يه پليور واسه دختر ميبافم طبق سفارش خودش. الگوش؟ قهرمان بچه گيهاش. گاهی فکر ميکنم علی رغم ظاهرش که بزرگ شده اون ته ته ها هنوز يه دخترک چهار ساله است که کنارش رو تخت دراز ميکشيدم و با هم کتاب ميخونديم...
این هم پیغام من بود:
نويسنده: سينا ( بابا و دخترش)
اتفاقا من هم چند وقتيه که فکر می کنم دخترکم مثل يک بچه چهارساله می مونه. مثل همونها حرف می زنه و آواز مي خونه - نقاشی می کشه - اعداد و حروفی رو که می شناسه با صدای بلند می خونه و به ما نشون می دهه و گاهی من و مادرش رو با حرف های عجيب و غريب اش متعجب می کنه. نمی دونم ۱۰- ۱۲ سال ديگه که همسن دخترک تو شد کجا هستم ولی می دونم از اينکه کاری بکنه که دوباره چهارسالگی اون رو به ياد بيارم پر در ميارم. قدر اين زمانها رو بدون که چند وقت ديگه بايد براش لباس عروسی بدوزی . راستی فکر نمی کنی ما ها که زندگی مون رو وقف يکدونه بچه مون کرديم وقتی عروسی کرد و رفت بايد چکار کنيم؟
و جواب هاله :
نويسنده: هاله
سينا جان وقتی يه دونه دخترت بسلامنی و دل خوش رفت خونه بخت چی کار بکنی؟ اسمش هست زندگی دوباره :) ماه عسل دوم، عشق، صفا ... خودت و خودش. وقتی بچه ها برن دنبال کارشون و خوششون باشه وقتشه که ماها بفکر خودمون باشيم ديگه. الواطی الواطی الواطی. منکه روز شماری ميکنم که دخترم درسشو بخونه، سر و سامون بگيره که ما هم نفسی بکشيم. البته فکر نکنم ... مگه من گذاشتم مادر و پدر طفلکم نفس بکشن؟ تا اومدن نفس بکشن يه نوه گذاشتم تو دامنشون واسم نگه دارن که بتوم کار کنم. البته به دخترم گفتم اگه همچين نقشه هايی واسه من داره کور خونده و همچين خبرايی نيست که من بشينم بچه اونو بزرگ کنم. تازه کلی کارا بايد بکنم و کلی جاها بايد برم و کلی چيزا بايد ببينم ... دهه ..
0 Comments:
Post a Comment
<< Home