بابا و دخترش

بابا و دختراش

Saturday, January 04, 2003


[اين گزارش برای دفتر خاطرات نيلوفر نوشته شده]ديروز روز تولد نيلوفر بود و نيلوفر ما سه سالگی رو پشت سر گذاشت و وارد چهارسالگی شد. چند وقت پيش ابرک مهربون از من پرسيده بود چه احساسی داشتی وقتی نيلوفر به دنيا آمد؟ راجع به اش خيلی فکر کردم ولی ديدم هيچی نمی تونه اون احساس رو منتقل کنه آدم خودش بايد توی اون موقعيت قرار بگيره تا بتونه درک اش کنه.احساس پدر يا مادر بودن يک احساس ساده نيست . خيلی وقت پيش سعی کردم قسمتی از اون رو با چند کلمه ساده اينجا توضيح بدم . او نوشته هنوز هم برای من يکی از احساسی ترين خاطراتم رو تداعی می کنه برای همين هر وقت که اون رو دوباره می خونم پر از انرژی می شم.
اما ماجراهای روز تولد نيلوفر که کلی تعريف داره. اول اينکه چون تولد نيلوفر سوم ژانويه است اينجا هنوز حال و هوای جشن رو داره و ما هم به يمن وفور انواع وسايل تزيين کريسمس در مغازه ها و لطف و کمک دوستان و بچه هاشون هيچ مشکلی برای تبديل خونه به يک جنگل پر از بادبادک و روبانها وکاغذهای رنگی و وسايل ديگه نداريم حتی امسال تعدادی زنگوله کريسمس هم به جاهای مختلف خونه آويزون شده بود که البته خريدشون ايده من بود.بعدش هم کيک و شيرينی های تولد و نهايتا هم کادو های قشنگی که توی کاغذهای رتگی با عکس شخصيت های کارتونی بسته بندی شده بودند به جز يک عروسک بزرگ به شکل ماهی که از خود نيلوفر هم بزرگتر بود! بقيه کادو ها شامل يک جعبه کامل وسايل نقاشی از ماژيک و آبرنگ و مداد شمعی و پاستيل و ... گرفته تا خط کش و قيچی (که هديه نگين عزيز بود) و نيلوفر از وقتی که اون رو گرفته تمام کاغذ ها خونه رو تا کرده و رنگ کرده ( نيلوفر عادت داره که کاغذ رو تا جايي که امکان داره تا کنه بعد نقاشی کنه بعضی وقتها هم که زورش نمی رسه از ما می خواد که براش بيشتر تا بزني)م .دو تا عروسک ناز و ظريف که فعلا مادرش از دسترس دورشون کرده تا نيلوفر کمی بزرگتر بشه و ياد بگيره باهاشون درست بازی کنه ( عروسک های تولد پارسالش که يک بابانوئل گردان و آوازه خوان و يک Pooh آوازه خوان بود که توی آوازش کلمه ای شبيه نيلوفر نيلوفر رو تکرار می کرد بودند) . يک عروسک خوشگل پارچه ای که نيلوفر اسمش رو گذاشته نی نی و هر شب کنار خودش می خوابوندش و صبحها هم می آره که من رو ببوسه و به ام سلام کنه ! و يک جعبه وسايل باربی قشنگ به اضافه چند تا کارت تولدت مبارک که يکی شون به همراه عکس باربی يک مدال قشنگ تولدت مبارک هم داشت.البته چند تا کادوی تولد يگه هم توی راه داره که پدر بزرگ و مادر بزرگهاش از ايران فرستادند و هنوزمنتظر شونيم . توی اين جشن تولد نيلوفر و مهمون های کوچولوش زدند و رقصيدند و آواز خوندند و کلاه بوقی سرشون گذاشتند و شيپور زدند و فشفشه روشن کردند و ترقه زدند و گاهی هم اونقدر شيطونی کردند که بابای مهربون! و نجيبی مثل من رو وادار کردند تا تهديد شون کنه که به جای اون عروسک بزرگ ماهی از سقف آويزونشون می کنم تا ماهيه هم که گوشش درد گرفته کمی استراحت کنه ! جشن تولد نيلوفر درست از ساعت 2 بعد از ظهر شروع شده بود و تا 12 شب توی خونه و بعدش به صرف باربی کيوBBQ توی پارک شهر ادامه داشت طوريکه نيلوفر در حين خوردن شام خوابش برد .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?