بابا و دخترش

بابا و دختراش

Friday, February 06, 2004


برای اون مشکل نخوابیدن نیلوفر توی مدرسه چندتا راه حل پیدا کردیم که داریم یکی یکی شون رو امتحان می کنیم. البته تا روز دوشنبه که دوباره میره مدرسه وقت داریم کمی توی خونه آماده اش کنیم وتوی مدرسه هم طبق همون راه حل مامان نیلو . امروز قبل از اینکه بیام اینجا یک فکری به سرم زد به اش گفتم تمام عروسک ها شو بیاره و یک مدرسه تشکیل بده . خودش هم بشه خانم معلم شون! خیلی جالب بود براشون قصه گفت- براشون میوه آورد وهمه شو خودش خورد! و بلاخره هم همه رو برد روی تخت خواب اش خوابوند حتی برای یکی از عروسک ها که گریه می کرد و نمی خوابید کمی لالایی خوند و دلداری اش داد !! و آخر سر هم من رو مجبور کرد قبل از آمدن به اینجا همه عروسک ها حتی بابا نوئل ریشو رو ببوسم!!! قراره یکی دو ساعت دیگه بیاند دنبال من که بریم جایی و گفته همه بچه های کلاس اش رو هم می خواهد با خودش بیاره. خدا به خیر کنه

*****

امروز که داشتم پیاده می آمدم اینجا روی زمین چشمم افتاد به یک برگ روزنامه که باد داشت اون رو اینور و انور می برد . تعجب کردم که چی باعث شده توجه ام به این یک تیکه کاغذ جلب بشه . پیاده رو اونقدر تمیز نبود که یک تکه کاغذ اونقدر توی چشم بزنه. یکدفعه جرقه زده شد . اون یک روزنامه فارسی بود. ( برای اونهایی که ممکنه هنوز گوشی دستشون نیومده باشه باید بگم اینجا استرالیا ست)

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?