بابا و دخترش

بابا و دختراش

Friday, January 30, 2004

آخر وعاقبت گوش دادن به حرف هاله:

طبق معمول هاله نظر جالب و درستی رو داده و من هم سعی کردم به حرف اش گوش کنم برای همین باوجود اینکه چند دقیقه قبل اش به خونه زنگ زده بودم گوشی رو برداشتم تا به عزیز ترین کسانم زنگ بزنم و بگم دوست شون دارم این هم نتیجه:

دررینگ درررینگ دررینگ
نیلوفر: الو
بابایی : سلام. عزیزم حالت چطوره؟
نیلوفر: بابایی دلت برا من تنگ شده بود(که زنگ زدی)؟
بابایی: آره دخترم.می دونی بابایی تو رو خیلی دوست داره ؟
نیلوفر: خوب . هروقت آمدی خونه باید بریم ... رو با هم بگیریم . باشه ؟
بابایی: ... :-)
-----------
مامان نیلوفر: سلام چطوری؟
بابا: مرسی خوبم .
مامان نیلوفر: چیزی شده ؟ خبر جدیدی داری؟
بابا: نه فقط خواستم بگم ...
...
...
...
بابایی: در ضمن می شه وقتی می ری Colse یک بسته پنیر کیک هم بگیری . امشب هوس کیک پنیر کردم
مامان نیلوفر:نکنه بازم یه وبلاگ رو خوندی توش عکس کیک پنیر دیدی ؟
....

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?