اين ماجرای بامزه رو که خوندم کلی خنديدم ولی راست اش توی دلم کلی با بابايی فراز احساس همدردی کردم.بابا اين بنده خدا شب تا صبح داره کلی فسفر می سوزونه و کتاب می نويسه خوب يک جوری بايد انرژی کسب کنه ديگه. يادمه وقتی برای کنکور درس می خوندم عادت داشتم شب ها سرساعت ۸ بخوابم عوض اش ساعت ۲-۳ نصف شب پا می شدم تا صبح درس می خوندم و البته هر نيم ساعت يکبار می رفتم سر وقت بخچال و يک چيزی بر می داشتم . نتيجه اينکه کنکور قبول شدم ولی کلی اضافه وزن پيدا کردم واز همه مهمتر اینکه يک شيشه بزرگ مربای کدو توی خونه ما ناپديد شد! آخ عجب مربايي بود سالها ست که حسرت اون مربا رو دارم. ببينم تو خونه شما چی داره کم کم ناپديد می شه ؟
اگه می خواهید بدونید ماجرا از چه قراره یک سری برید اینجا .
0 Comments:
Post a Comment
<< Home