هاله خانم چشم . اگه می دونستم اين دخترک من اينقدر طرفدار داره فقط از اون می نوشتم ( يادمه که اون اوايل چند نفر فکر می کردند اين وبلاگ رو دختر بابا می نويسه ) چشم از اين به بعد سعی می کنم از ماجرا های نيلوفر بيشتر بنويسم . از شما و مامان نيلو و بابای فاطمه و زهرا و زهره و همينطور مريم آسمان آبی بابت تشويق هاتون متشکرم. اما ماجرای ديروز نيلوفر
نيلوفر به تازگی يکی از عروسک هايي رو که براش خريده بوديم و قايم اش کرده بوديم تا به يه مناسبتی به اش بديم رو کشف کرده. يکی از اون عروسک هايي که گريه می کنه و می خنده و مامان و بابا می گه و هيمنطور آب می خوره و دستشويي می ره ( اين آخری رو هنوز نمی دونه وگرنه خونه رو سيل برمی داشت ) اسم عروسک اش هم هست نی نی و هر روز صبح که از خواب پا می شه اولين کاری که می کنه اينه که می ره عروسک رو می آره که به من صبح بخير بگه و بابا رو بوس کنه! در طول روز هم تقريبا هر جا که می ره به نوعی به ياد نی نی هست . مثلا ديروز همينکه از خونه به قصد پارک آمديم بيرون يادش آمد که نی نی رو با خودمون نياورديم! يا ديشب که روی مبل نشسته بودم و داشتم تلويزيون نگاه می کردم آمده و می گه بابا برو کنار بشين اينجا ني نی نشسته ! اما از همه جالبتر اين بود که وقتی داشت می رفت حموم بدو آمد و نی نی رو هم لخت کرد تا ببره حموم و توی راه هم به اش می گفت: نی نی حموم خيلی خوب ... آب اش داغ نيست که ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home