من برگشتم.
انگار این نسیم بهاری وظیفه خودش می دونه که از اون سر کره زمین هم که شده همه خفته ها رو بیدار کنه.
نمی دونید چه جوری یقه من رو چسبیده که" یالا پاشو وبلاگت رو آپدیت کن". هرچی می گم بابا دست از سر من ور دار حالیش نمی شه.
می گه" تا حالا که بهانه داشتی که کارات سنگین شده حالا که دیگه کاروبارهات تموم شد دیگه وقته اش چند خط بنویسی بخصوص که شب عیده و چلچله ها منتظر روزشماری اند. اگه خدانکرده تقویم از دست شون در بره و امسال عقب و جلو برسند گناه اش گردن توهه ها ..." خلاصه این جوری بود بازهم یک وبلاگنویس سابق گول خورد و برگشت سر وبلاگ اش .
شما هم اگر ار این اقدام به شدت میمون و فرخنده شادید برید دعاش رو به جون همون نسیم خانم بکنید اگرم ناراحتید بازم نفرین اش رو به جون خودش بکنید
فعلا تا پست بعدی چلچله های عزیز رو به مکیدن سماق دعوت می کنم که تا آمدن بهار یه هفت هشت ده روزی مونده بقیه رو هم دعوت می کنم که این شعر قشنگ محمد نوری رو با هم زمزمه کنند
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفر ها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها / چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود / خون دل ها خورده ایم
ما برای آن که ایران خانه خوبان شود / رنج دوران برده ایم
ما برای بوییدن گل نسترن / چه سفر ها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر / چه خطر ها کرده ایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک / خون دل ها خورده ایم
ما برای جاودان ماندن این عشق پاک/ رنج دوران برده ایم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home