بابا و دخترش

بابا و دختراش

Tuesday, October 07, 2003

داشتم نوشته های امروز کت بالو رو برای مامان نیلوفر می خوندم که نیلوفر پرسید:
نیلوفر: چی داری می خونی؟
من: نوشته های یک خانمی رو که برای شوهرش نوشته .
نیلوفر: چرا ؟
من : چون شوهرش رفته مسافرت.
نیلوفر: چزا اون آقاهه رفته مسافرت؟
من: چون باباش مریض شده بوده رفته ديدن اش
نيلوفر: چرا باباش مريض شده؟
من: چيزی نيست . مریضی اش داره خوب می شه
نیلوفر: بابای کی مريض شده؟
من : !#&؟؟^*%##؟؟!!!؟
-=-=-=-=-=-=
نیلوفر: بابا پام درد می کنه؟
من : چرا عزيزم؟
نیلوفر: اينجای پام پيچ رفته(مقصودش اينه که مثلا پيچ خورده)
-=-=-=-=-=-=
نِيلوفر: مامان . سرم بی حوصله شده آخه.
-=-=-=-=-=-=
نيلوفر: مامان چرا بيرون رو نگاه میکنی؟
مامانش:حوصله ام سر رفته.
نيلوفر: چرا عزيزم! بيا بگلت (بغلت) کنم خوب بشی!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?