بابا و دخترش

بابا و دختراش

Tuesday, September 30, 2003

يکی از فاميل های ما سالها قبل از انقلاب رفته بود آلمان که درس بخونه و بعدش هم فعالیت های دانشجويي و زبون سرخ و سر سبز و خلاصه اينکه از ترس جون اش جرات برگشتن به ايران رو نداشته و ناچار ساکن استانبول می شه و با يک دختر ترک تپل مپل هم عروسی می کنه و ايشون می شند همسر فاميل ما و از نزديک ترين دوستای من .هميشه از ماجرا هايي که در ترکيه با مردم عادی کوچه و بازار داشت برای ما تعريف می کرد از جمله اينکه يک بار که از نانوايي ( لابد بربری) نون خريده بوده و داشتند با دوستاش شام می خوردند چشم اشون می فته به يه دسته کليد که لای خمير نون بوده و همراه نون پخته شده بوده . همگی با عصبانيت راه می افتند به سمت مغازه نانوا و اونجا با داد و فرياد به اش می گند اين چه وضع اشه .مرتيکه ببين چی لای نونت پيدا کرديم! و جالب اينکه جناب نانوا می افته به دست و پا شون که خدا رو شکر که پيدا شد الان 3 ساعته که خميرگير و زن وبچه اش اينجا معطلند واگه کليد پيدا نشده بود بایستی شب رو همينجا می خوابيدند!
نتيجه اخلاقی - اگه بعد از خوردن پيتزاهای خوشمزه احساس کرديد ساعت مچی تون رو پيدا نمی کنيدبهتره يک سری به دکتر بزنيد!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?