مطلبي از وبلاگ شفا موجب شد كه اينها را بنويسم
دوست عزيزم سلام
امروز ليست كتابهايتان را ديدم. بعضي از اسامي برايم آشنا بود و من را به ياد روزگاران دور يا نزديك مي برد. آدم بايد خيلي عاشق كتابهايش باشد كه بتواند اينگونه با حوصله براي تكتكشان توضيح بنويسد.يادم ميآيد يك زمان بهترين كتاب كتابخانه ام دزيره بود . دو ويرايش مختلف از آن را داشتم يكي يك دوره سه جلدي قديمي بود مال سالها قبل از به دنيا آمدن من حوالي سالهاي 1340 كه تمام برگهايش زرد شده بود و هنوز بوي كهنگي كاغذهايش از وراي اقيانوس ها برايم قابل استشمام است. ديگري اما كتابي قطور و يك جلدي بود كه فكر كنم سال 1365 خريده بودمش. جلدهاي همگي مقوايي بود اين را به خوبي به ياد دارم چون پاره پاره شده بودند. ورقهاي كتاب هم وضعيتي بهتر نداشتند . اما در عوض داستان كتاب قوي بود و محكم. راوي دختركي كوچك بود كه در مارسي اولين برگ اين داستان - يا در حقيقت زندگي نامه خود و ميليونها انسان ديگر - را در اولين برگ دفترچه خاطراتي كه آخرين هديه پدرش بود مي نويسد(شايد انزمانها وبلاگ هنوز اختراع نشده بود)و آخرين برگ اش را در استكهلم زماني مي نويسد كه بايد به عنوان اولين ملكه سلسله برنادت(سلسله اي كه تا جايي كه من ميدانم هنوز بر سوئد حاكم است) تاجگزاري كند.سراسر كتاب پر بود از وقايع ساده اي كه مي تواند براي هر زني از سن 13 سالگي تا 30 يا 40 سالگي رخ دهد و وقايع استثنايي كه در تاريخ بشر يكبار بيشتر اتفاق نميافتد.اين دو موضوع چنان در هم پيوسته بودند كه هنوز هم نميدانم دزيره يك داستان واقعي است يا ساخته ذهن ان ماري سلينكو؟
براي من اما دزيره تنها كتابي بود كه در شب هاي سخت امتحان ثلث مونس من (و بعد ها خواهرم چون به خاطرش با هم دعوا هم ميكرديم) بود. هروقت از خواندن كتاب درسيم خسته ميشدم چند صفحه آخر دزيره را باز ميكردم به اين خيال كه همين چند صفحه را ميخوانم و دوباره ميروم سر درسم ولي ناگهان ميديدم كه صبح شده و من دزيره را دوره كرده ام از آخر به اول!
دزيره شايد يك رمان معمولي بود . اما براي من ياد آور خاطراتي استثنايي است.
دوست من خوشحالم كه مطلب شما باعث شد خاطراتم را به ياد بياورم. از شما ممنونم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home