بارها با خودم فكر كردم كه چه خصلتي در جمع ما ايراني هاست كه ما را از ديگران متمايز كرده؟ چطور است كه اگر حتي يك ايراني در يك جمع 100 نفري باشد ما با همان اولين نگاه به ذهنمان ميافتد انگار اين آقا ايراني است. هميشه به اين نتيجه رسيدهام كه ما ايراني ها در درون خودمان يك ايرانيياب داريم كافي است از كنار يك هموطن رد بشويم تا آژير ايرانيياب ما در بيايد. يكي از اين خارجي ها گفته بود اگر در يك گروهي يك ايراني باشد خيلي زود خودش را نشان ميدهد و پيشرفت ميكند تا رييس گروه شود و تازه گروهش هم يك سر و گردن از بقيه بالاتر است. اما خدانكند سروكله يك ايراني ديگر هم در آن گروه پيداشود ! گروه از هم ميپاشد و تكه تكه ميشود انگار نه انگار كه روزي همچين گروهي وجود داشته ! بله اين ايرانيياب ما يك قطبنماي ساده بيش نيست از آنجايي كه اكثريت ما خودمان را قطب خوبيها و كمال انسانيت ميدانيم كافي است يكي از اين قطب هاي همنام از كنار ما رد شود تا به فوريت برآشوبيم!. اشتباه نشود اينها را ننوشتم تا دوباره دلهايي را برنجانم تا دوباره يك هفته بروم خودم را با باغچه مشغول كنم. ايران كشور من است و ايراني بودن افتخار من است ايرانيان زيادي در سراسر دنيا افتخارات جامعه بشري بوده و هستند و خواهند بود . اشاره من فقط به عدهاي است كه مانند من وبقيه ناصحان بيحافظه همه را نصيحت ميكنند الا خودشان اعتراف ميكنم كه در بيان مطلب هفته قبل در جاهايي به مهر سخن نگفتم و با ديگران با محبت رفتار نكردم .
اما اين عيب من بود و نه ايراد موضوع! هنوز هم بر سرهمه آن حرفهايم هستم كه اگر خلاصه كنم يك جمله بيشتر نيست
دوستان عزيزي لطف كردند نظراتشان را در اين باره صريح يا با اشاره گفتند و يا با ايميل به من يا به گروه فرستادند. دوستان ديگري هم همه اين مطالب را خواندند-گردآوري كردند - تجزيه و تحليل كردندو من را تشويق يا توبيخ كردند.از همه شان متشكرم واز دوستيشان مسرورم اما من قصد ندارم براي ديگران نتيجهگيري كنم . همه ميتوانند به راحتي مطالب را بخوانند و نتيجهگيري كنند . نكته هايي از اين بحث يادگرفتم كه شايد بعدها با شما درميان بگذارم. اما يك نكته هست كه بايد اينجا بيانش كنم. دوست عزيزي در وبلاگاش اينطور آورده
در نظر من تو به مانند آن خاتون هستي که ديد کنيزش با خر او عشق بازی ميکند و کنيز را دو در کرد تا خود نيز بتواند از آن خر بهره مند شود کنيز رفت و خاتون بيخبر از اين که کدويي نيز در کار است به سراغ خر رفت و مــــــــــــــرد در واقع ... جر خورد .........دوست من آن کدو را هم ببين
باتمام احترامي كه براي اين دوست قايل ام ولي با نظرشان مخالفم . تفاوتي است بين خاتون اين قصه و من.دوست عزيز, من دوستانه از همه خواستم كه از دشنام و دروغ دوري كنند در حاليكه خاتون محو جمالي شد و خود را به او نزديك كرد. فرق است بين كسي كه از ماري خوش خط و خال ميگريزد و آنكه گول رنگ و آب او را ميخورد و به او نزديك ميشود. اگر از مار دوري كنيد نميميريد شايد به ترسويي متهم شويد و لي آسيبي نميبينيد . برعكس كسي كه عاشق جمال مار ميشود و يا زيبايي را در دشنامگويي مييابد در معرض خطر است. بنابراين عتاب مولانا در اين شعر با كساني است كه عاشق ظاهر يك كلمه- يك موضوع- يك مار- ميشوند و بدون آنكه از حقيقت ان سردربياورند به آن نزديك ميشوند
اما نكته ديگر كه نكته اصلي مولوي در اين شعر است جاي ديگري است. نكته در تفاوت رفتار كنيزك و خاتون است . كنيزك كه خطاكاري حرفهاي است جان به سلامت ميبرد ولي خاتون كه تازه كار است جان بر سر اينكار ميكند. ميدانيد چرا؟
كنيزك ظرفيت خطاكاري خود را ميدانست و به شدت مراقب بود كه حساب از دستاش در نرود ولي خاتون تازهكار نميدانست كه براي خطاكاري هم ظرفيتي وجود دارد و هر خطاكاري بايد حد خود را بشناسدوگرنه هلاك ميشود اين تمام چيزي است كه فرياد مولانا را بلند كرده است.
مولوي جاي ديگري هم فرياد ميزند و آن وقتي است كه ميگويد:
اين همان چيزي است كه ما ايراني ها را از درك واقعيت همديگر عاجز ساخته.
پيروز باشيدو سربلند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home